_ محمد علي بياباني
پربسته بود ... وقت پريدن توان نداشت
مرغي كه بال داشت ولي آسمان نداشت
خوكرده بود با غم زندان خود ولي
ديگر توان صبر در آن آشيان نداشت
جز آه زخم هاي دهن باز كرده اش
در چارچوب تنگ قفس همزبان نداشت
آنقدر زخمي غل و زنجير بود كه
اندازه ي كشيدن يك آه جان نداشت
زير لگد صداش به جايي نمي رسيد
زير لگد شكست و توان فغان نداشت
با تازيانه ساخت كه دشنام نشنود
ديگر ولي تحمل زخم زبان نداشت
هرچند ميزبان تنش تخته پاره شد
هرچند روي پل بدنش سايبان نداشت
ديگر تنش اسير سم اسب ها نشد
ديگر سرش به خانه نيزه مكان نداشت