چادرت را بتكان قصد تيمم داريم ...
...و به همراه همان ابر كه باران آورد / مهرباني خدا در زد و مهمان آورد
باد يك نامهء بي واژه به كنعان آورد / بوي پيراهني از سوي خراسان آورد
به سر شعر هواي غزلي زيبا زد / دختر حضرت موسي به دل دريا زد
چادرش دست نوازش به سر دشت كشيد / دشت هم از نفس چادر او گل مي چيد
چه بگويم كه بيابان به بيابان چه كشيد / من به وصف سفرش هيچ به ذهنم نرسيد
باور اين سفر از درك من و ما دور است / شاعرانه غزلي راهي "بيت النور" است
آمد اينگونه ولي هر چه كه آمد نرسيد / عشق همواره به مقصود به مقصد نرسيد
كه اويس قرني هم به محمد(ص) نرسيد / عاقبت حضرت معصومه(س) به مشهد نرسيد
ماند تا آينهء مادر دنيا باشد / حرم او حرم حضرت زهرا(س) باشد
صبح شب مي شد و شب نيز سحر هفده روز / چشم او چشمه اي از خون جگر هفده روز
بين سجاده ، ولي چشم به در هفده روز / چشم در راه برادر شد اگر هفده روز
روز و شب پلك ترش روضه مرتب مي خواند /
شك ندارم كه فقط روضهء زينب مي خواند ...