چرا پس بوي غربت يا رب از اين خانه مي آيد
صداي شستن فردي از اين كاشانه مي آيد
چرا هر قدر مي خواهم بتابم سوي آن حجره
سيه ابري به رخسارم چنان بيگانه مي آيد
چرا آه ابرمردي بگوش آيد كه اي اسما
مريز آب روان دستم به زخم شانه مي آيد
مگر پهلو شكسته بانويي را ميدهد غسل آن شه مردان
كه آواي دلش اين نيمه شب مستانه مي آيد