كيست اين مرد كه تيري به سر لاله ي گوشش
سخن وصل نموده نجوا؟!
و چنين خنده زنان از شرر خصم ندارد پروا،
اين همان زرّين است كه ز مردانِ يقين، مرد حقيقت بين است
او خودش گفت : به ديدار امام، وقتي از طاقچه تصوير مرا برمي داشت
و نگاهي بر من و نگاهي بر عكس،
تا به لبخند رضايت گل رويش بشكفت:
زان تبسّم چه سخنها به من خسته و رزمنده نگفت
خستگي را زتنم گرد غم را ز رخم
به نگاهش به تبسّم همه يكباره برفت...