1) يكي از راويان از شخصي به نام محمدبن علي نقل ميكند كه گفت:
كار زندگي بر ما سخت شد. پدرم گفت: بيا برويم نزد اين مرد، يعني حضرت عسكري (ع) ميگويند مردي بخشنده است.
گفتم: او را ميشناسي؟
گفت: نه او را ميشناسم و نه تا به حال او را ديدهام .
به قصد منزل او در حركت شديم. در بين راه پدرم به من گفت: چقدر محتاجيم كه او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دويست درهم براي لباس و دويست درهم براي آرد و صد درهم براي هزينه. محمد فرزندش گويد: نيز با خود گفتم، اي كاش او سيصد درهم براي من دستور دهد، صد درهم براي خريد يك مركوب و صد درهم براي هزينه و صد در هم براي پوشاك تا به ناحيه جبل (اطراف قزوين) بروم.
چون به سراي امام رسيديم، غلامش بيرون آمد و گفت: علي بن ابراهيم و پسرش محمد وارد شوند. چون داخل شديم و سلام كرديم به پدرم فرمود: چرا تا الان اينجا نيامدي؟ پدرم عرض كرد: سرورم! شرم داشتم شما را با اين حال ديدار كنم.
غريب يا غريب الغربا
ممكن است تصور شود لقب «غريب» براي امام هشتم (ع) به خاطر دوري آن حضرت از شهر پيامير(ص) يعني مدينه بوده است اما از بين امامان ما ، فقط دو امام بوده اند كه به طور كامل درمدينه زندگي كرده اند، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) . باقي ائمه هركدام به دليلي از سرزمين خود دور و غريب مي شوند كه با اين حساب، اين لقب نبايد تنها به اين دليل باشد.
به نظر مي رسد كه اين لقب را خود امام و نزديكان آن حضرت شايع كرده اند تا مانع از موفقيت اقدام سياسي مامون كه مي خواست از ولايتعهدي امام رضا (ع) سوء استفاده بكند، شوند.
همچنان كه امام رضا (ع) در وقت حركت به سوي ايران، از اهل بيتشان خواستند تا گريه و نوحه بكنند، يا وقتي كه دعبل خزاعي درمرو خدمت ايشان رسيد وشعري را كه در رثاي شهادت امامان قبلي براي آن حضرت خواند، حضرت به شعر او دوبيت اضافه كردند: «وقبر بطوس يالها من مصيبت / الحت علي الاحشا بالزفرات / الي الحشر حتي يبعث الله قائما/ يفرج عنا الغم والكربات» يعني «وقبري در طوس است كه مصيبتش غم را تا روز قيامت در دل ها مي افروزد تا اينكه خداوند قائمي را برانگيزد واندوه را از دل ما برطرف كند.» دعبل پرسيده بود: « يابن رسول الله! من چنين قبري را نمي شناسم.» وحضرت جواب داده بود: « آن قبر من است.» دعبل هم قصيده اش را با دوبيت امام، اين طرف و آن طرف براي شيعيان مي خواند .
جلوه هايي از حقيقت وجودي نبي اكرم (ص) در قرآن كريم
از عايشه پرسيدند: اخلاق پيامبر چگونه بود؟ پاسخ داد: خلق و خوي پيامبر(ص)، قرآن بود. شخصيت جامع و چند بعدي پيامبر اسلام و كمال و عظمت معرفتي، اخلاقي و وجودي آن بزرگوار، قرآن مجسم و ناطق است كه به عنوان نماد مطلق و تام انسان كامل در ميان آدميان، حجت و الگويي ماندگار مي باشد.
اگر قرآن كريم، كلام تشريعي حضرت حق است، پيامبر اكرم (ص) كلمه الله الاعظم و كلام تكويني خدا است.
اگر قرآن كتابي است با حقايق جاودانه و هميشگي، پيامبر اكرم (ص) نيز حقيقتي عيني و جاودانه است. اگر قرآن بطون و لايه هاي معنايي و مصداقي عميق و گسترده اي دارد كه تلاش براي كشف آن حقايق بايد استمرار داشته باشد، پيامبر اكرم (ص) نيز ذخيره اي تمام نشدني و حقيقتي است عيني و انساني، كه شناخت ابعاد مختلف شخصيت ايشان و دستيابي به عمق سيره، سلوك و سنت آن حضرت به جهاد و اجتهادي مستمر نيازمند است.
اگر نياز بشريت به قرآن هرگز پايان نمي يابد و تكامل علمي و اجتماعي انسان، نياز او را به حقايق قرآن كريم نه تنها كاهش نمي دهد كه روزافزون مي سازد، نياز انسان امروز و فردا به پيامبر اكرم(ص) و درس ها و آموزه هاي ايشان پايان ناپذير است و اگر اسلام خاتم اديان و قرآن خاتم كتب آسماني است، پيامبر اكرم (ص) خاتم النبياء و قله رفيع كمال انساني است. او خليفه الله الاعظم و واسطه ابدي نزول فيض الهي است كه: و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين. قرآن كريم
نسخه مكتوب حقيقت نور محمدي (ص) است و پيامبر اكرم (ص) آينه تمام نماي صفات حسناي حق و نور مطلق خداوند متعال بر عالم و آدم.
پيامبر اكرم (ص) به اميرالمؤمنين(ع) فرمود: علي! كسي جز تو و من خدا را نشناخت و كسي جز خدا و تو مرا نشناخت و كسي جز خدا و من تو را نشناخت. شناخت و معرفت حضرت حق- جل و علا- در حد اعلايي كه براي غيرخدا ميسر است، جز براي كساني كه در كانون نور محمد (ص) و علي (ع) قرار دارند، امكان پذير نيست، چرا كه اين معرفت و شناخت معرفتي است شهودي و نه ذهني، معرفتي است متناسب با اوج كمال و تعالي شناسنده، نه مدرسه اي و استدلالي.
از آن سو نيز معرفت تام نبي (ص) و وحي (ع) جز براي حضرت حق، براي كسي حاصل نمي شود، چرا كه ديگران همه فروتر از اين دو وجود مقدس- كه نور واحدي از منشأ واحدند- مي باشند و دستيابي به معرفت تام آنان برايشان مقدور نخواهد بود. حضرت حق در قرآن كريم فراوان درباره پيامبر اكرم (ص) و معرفي ايشان سخن گفته است كه براي آشنايي با جايگاه عظيم نبي اكرم (ص) به اين آيات بايد مراجعه كرد: در قرآن كريم اطاعت خدا و پيامبر (ص) در كنار هم مطرح و اطاعت از رسول خدا، همان اطاعت خدا شمرده شده است.
آزار و ايذاء پيامبر اكرم (ص) موجب عذاب دردناك و لعنت خداوند در دنيا و آخرت تلقي شده و دوستي خداوند متعال مشروط به اطاعت از پيامبر اكرم (ص) گرديده است. خلق و خوي الهي پيامبر اكرم و رحمت و عطوفت آن حضرت مايه انسجام و وحدت مسلمانان به شمار آمده و با تعبير وانك لعلي خلق عظيم، توصيف شده، تعبيري كه تنها درباره پيامبر به كار رفته است. پيامبر اكرم (ص) عامل رهايي و آزادي مردمان از زنجيرها و بندهاي سخت معرفي شده است.
بندهايي كه از سويي خرافات و عادات زشت و از سوي ديگر ستمگران و سلطه جويان بر فكر و انديشه و رفتار و حركت تعالي جويانه انسان ها ايجاد كرده اند. او عبدخدا معرفي شده است كه با عبوديت و بندگي ذات حق، به عالي ترين درجه عبوديت دست يافته و از همه تعلقات و وابستگي ها رها شده است. گستره فيض و لطف نبي اكرم نه تنها همه مردمان و آدميان كه عالميان را شامل شده و آن حضرت به عنوان رحمه للعالمين معرفي شده است.... اين توصيف ها گوشه اي از معرفي پيامبر (ص) در قرآن است كه مروري همراه با تأمل و درنگ در اين آيات و ديگر آيات، مي تواند آفاق و ابعاد شخصيت الهي نبي اكرم (ص) را براي ما روشن سازد.
علاوه بر اين، برخي سوره هاي قرآن كريم اساساً در شأن پيامبر اكرم (ص) است و اين غير از سوره هايي است كه به وجود مبارك آن حضرت تأويل شده است. يس كه قلب قرآن كريم است و سرچشمه هايي از معرفت و حكمت از آن جاري است، به پيامبر اكرم (ص) منسوب است.
سوره 47 قرآن كريم به نام نامي آن بزرگوار نام نهاده شده است: "محمد" (ص)، علاوه براين سوره فتح، سوره حجرات، سوره نجم، سوره مجادله، سوره تحريم، سوره قلم، سوره مزمل، سوره مدثر، سوره بلد، سوره ضحي، سوره شرح (انشراح)، سوره تين، سوره علق، سوره قدر، سوره كوثر برخي از سوره هايي است كه ناظر به شأن و جايگاه عظيم و مرتبه رفيع آن حضرت در پيشگاه خداوند متعال است. هر كدام از اين سوره ها و آيات نوراني آن، مالامال از حرمت و لطفي است كه خالق متعال براي اين برترين بنده مقرب خود قائل است.
در اينجا وصيت نامه امام مجتبي عليه السلام را كه خطاب به برادر خود امام حسين عليه السلام است را مي آوريم تا با گوش دل آخرين توصيه هاي امام خود را شنوا و سپس عامل باشيم.
و اين هم وصيتي است كه از امالي شيخ(ره) نقل شده كه به برادرش امام حسين(ع) فرمود:
" هذا ما اوصي به الحسن بن علي الي اخيه الحسين بن علي: اوصي انه يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، و انه يعبده حق عبادته، لا شريك له في الملك، ولا ولي له من الذل، و انه خلق كل شيء فقدره تقديرا، و انه اولي من عبد، و احق من حمد، من اطاعه رشد، و من عصاه غوي، و من تاب اليه اهتدي.
فاني اوصيك يا حسين بمن خلفت من اهلي و ولدي و اهل بيتك ان تصفح عن مسيئهم، و تقبل من محسنهم، و تكون لهم خلفا و والدا، و ان تدفنني مع رسول الله صلي الله عليه و آله فاني احق به و ببيته، فان ابوا عليك فانشدك الله بالقرابة التي قرب الله عزوجل منك و الرحم الماسة من رسول الله صلي الله عليه و آله ان تهريق في محجمة من دم، حتي نلقي رسول الله صلي الله عليه و آله فنختصم اليه و نخبره بما كان من الناس الينا بعده" ثم قبض (ع) .(1)
" اين است آنچه وصيت مي كند بدان حسن بن علي به برادرش حسين بن علي: وصيت مي كند كه گواهي دهد معبودي جز خداي يكتا نيست كه شريك ندارد، او پرستش مي كند او را بدان جهت كه شايسته پرستش است، شريكي در سلطنت ندارد و سرپرستي از خواري براي او نيست، و براستي كه هر چيزي را او آفريده و بخوبي و به طور كامل اندازه گيري آن را مقدر فرموده، و شايسته ترين معبود، و سزاوارترين كسي است كه او را ستايش كنند، هر كه فرمانبرداري او كند راه رشد را يافته، و هر كس كه نافرمانيش كند به گمراهي و سرگشتگي افتاده و هر كس به سوي او بازگردد راهنمايي گشته است.
من تو را سفارش مي كنم اي حسين به بازماندگانم از خاندان و فرزندان و خانواده خودت كه از بدكارشان درگذري، و از نيكوكارشان بپذيري، و براي آنها جانشيني و پدري مهربان باشي، و ديگر آنكه مرا كنار رسول خدا دفن كني كه من به او و خانه او شايسته تر از ديگران هستم...
و اگر از اين كار مانع شدند و جلوگيري كردند، من تو را به حق قرابت و نزديكي كه خدا براي تو قرار داده و قرابتي كه با رسول خدا داري سوگندت مي دهم كه اجازه ندهي در اين راه به خاطر من به اندازه خوني كه از حجامت گرفته مي شود خون ريخته شود تا آنگاه كه رسول خدا(ص) را ديدار كنيم و شكايت خود به نزد او بريم، و آنچه از اين مردم پس از وي بر سر ما رفته به او گزارش كنيم..."
اين را فرمود و از دنيا رفت، درود خدا بر او باد.
و در روايت شيخ مفيد(ره) اينگونه آمده كه پس از جريان مسموم شدن خود فرمود:" فاذا قضيت فغمضني و غسلني و كفني و احملني علي سريري الي قبر جدي رسول الله (ص) لا جدد به عهدا، ثم ردني الي قبر جدتي فاطمة بنت اسد رضي الله عنها فادفني هناك، و ستعلم يا ابن ام ان القوم يظنون انكم تريدون دفني عند رسول الله(ص) فيجلبون في ذلك، و يمنعونكم منه، و بالله اقسم عليك ان تهريق في امري محجمة دم".
" چون من از دنيا رفتم، چشم مرا بپوشان و مرا غسل ده و كفن نما، و مرا در تابوت و به سوي قبر جدم رسول خدا(ص) ببر تا ديداري با او تازه كنم، سپس به سوي قبر جده ام فاطمة بنت اسد رضي الله عنها ببر و در آنجا دفنم كن، و زود است بداني اي برادر كه مردم گمان كنند شما مي خواهيد مرا كنار رسول خدا(ص) به خاك بسپاريد، پس در اين باره گرد آيند و از شما جلوگيري كنند، تو را به خدا سوگند دهم مبادا درباره من به اندازه شيشه حجامتي خون ريخته شود."
منبع: .2irna.ir
وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ. القصص آيه : 5
در حالي كه ما اراده داشتيم تا بر آنهايي كه در آن سرزمين مستضعف شده بودند منّت نهيم و آنها را پيشوايان (مردم) و وارثان (روي زمين) سازيم
تفسير مجمع البيان:
از اميرمؤمنان آوردهاند كه فرمود:
و الذي فلق الحبّة و برأ النّسمة لتعطفنّ الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس علي ولدها، و تلا عقيب ذلك: و نريد ان نمن علي الّذين...
به آن خدايي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، دنيا پس از آنكه در برابر ما خاندان رسالت چموشي و سركشي كرد، سرانجام بسان شتر خشن و بداخلاقي كه به فرزند خويش محبت ورزد، به سوي ما روي خواهد آورد، و در برابر ما رام خواهد شد، و آنگاه به تلاوت آيه مورد بحث پرداخت كه: و نريد أن نمنّ علي الّذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين.
چهارمين امام نور در تفسير آيه فرمود:
و الّذي بعث محمدا بالحق بشيراً و نذيراً، انّ الابرار منّا اهل البيت و شيعتهم بمنزلة موسي و شيعته، و انّ عدوّنا و اشياعهم بمنزلة فرعون و اشياعه.
به خدايي كه محمد صلي الله عليه وآله را به حق براي نويد دهي و هشدار به مردم برانگيخت، پيشوايان و نيكان ما خاندان وحي و رسالت و شيعيان آنان، بسان موسي و پيروان اويند و دشمنان ما و پيروان آنان بسان فرعون و فرعونيان، آري، پيروزي و سرفرازي سرانجام از آن ماست.
تفسير الميزان:
در معاني الاخبار به سند خود از محمد بن سنان، از مفضل بن عمر، روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم، ميفرمود: رسول خدا (ص) نگاهي به علي و حسن و حسين (ع) كرد و گريست و فرمود: شما بعد از من مستضعف خواهيد شد، مفضل ميگويد عرضه داشتم معناي اين كلام رسول خدا (ص) چيست؟ فرمود: معنايش اين است كه: بعد از من شما اماميد، چون خداوند عز و جل ميفرمايد:" وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ". پس اين آيه تا روز قيامت در باره ما جريان دارد و اين پيشوايي تا روز قيامت در ما جاري است
در اين كه آيه مذكور در باره ائمه اهل بيت (ع) است، روايات بسياري از طريق شيعه رسيده است، و از اين روايت برميآيد كه همه روايات اين باب از قبيل جري و تطبيق مصداق بر كلي است.
و در نهج البلاغه فرموده: دنيا بعد از همه سركشيهايش سرانجام زير بار ما خواهد رفت و رو به ما خواهد نمود همانند شتري كه در آغاز بچه خود را شير نميدهد و لگدپراني ميكند و سرانجام به وي ميل و عطوفت ميكند آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:" وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ"
تفسير نمونه:
آيات فوق ، هرگز سخن از يك برنامه موضعي و خصوصي مربوط به بني اسرائيل نمي گويد، بلكه بيانگر يك قانون كلي است براي همه اعصار و قرون و همه اقوام و جمعيتها، مي گويد: ((ما اراده داريم كه بر مستضعفان منت بگذاريم و آنها را پيشوايان و وارثان حكومت روي زمين قرار دهيم )).
اين آيات از جمله آياتي است كه به روشني بشارت ظهور چنين حكومتي را مي دهد، لذا در روايات اسلامي مي خوانيم كه ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) در تفسير اين آيه اشاره به اين ظهور بزرگ كرده اند.
و در حديثي ديگري از امام علي (عليه السلام ) مي خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود: هم آل محمد (صلي اللّه عليه و آله و سلّم ) يبعث الله مهديهم بعد جهدهم ، فيعزهم و يذل عدوهم : ((اين گروه آل محمد (صلي اللّه عليه و آله و سلّم ) هستند، خداوند مهدي آنها را بعد از زحمت و فشاري كه بر آنان وارد مي شود برمي انگيزد و به آنها عزت مي دهد و دشمنانشان را ذليل و خوار مي كند)).
البته حكومت جهاني مهدي (عليه السلام ) در آخر كار هرگز مانع از حكومتهاي اسلامي در مقياسهاي محدودتر پيش از آن از طرف مستضعفان بر ضد مستكبران نخواهد بود، و هر زمان شرائط آن را فراهم سازند وعده حتمي و مشيت الهي در باره آنها تحقق خواهد يافت و اين پيروزي نصيبشان مي شود.
جامع ترين كتاب درباره صفات ظاهري و اخلاق نيكوي حضرت محمد مصطفي عليه و علي آله الاف التحية و الثناء تاليف شده؛ كتاب ارزشمند"سنن النبي" تاليف علامه طباطبايي است.
بخشي از صفات ظاهري پيامبرصلي الله عليه و آله:
رسول خدا (ص) مردي بود كه در چشم هر بيننده بزرگ و موقر مي نمود و روي نيكويش در تلألؤ چون ماه تمام و قامت رعنايش از قامت معتدل بلندتر و از بلندبالايان كوتاهتر بود، سري بزرگ و موئي كه پيچ داشت و اگر هم گاهي موهايش آشفته ميشد شانه مي زد، و اگر گيسوان مي گذاشت از نرمه گوشش تجاوز نميكرد. رنگي مهتابي و جبيني فراخ و ابرواني باريك و طولاني داشت و فاصله بين دو ابرويش فراخ بود.
با وقار راه مي پيمود، و در راه رفتن سريع بود، و راه رفتنش چنان بود كه تو گوئي از كوه سرازير ميشود، و وقتي بجائي التفات ميكرد با تمام بدن متوجه ميشد، چشمهايش افتاده يعني نگاهش بيشتر به زمين بود تا به آسمان، و آنقدر نافذ بود كه كسي را ياراي خيره شدن بر آن نبود، و به هر كس برميخورد در سلام از او سبقت مي جست.
بخشي از صفات اخلاقي پيامبرصلي الله عليه و آله:
رسول خدا (ص) دائما با غصه ها قرين و دائما در فكر بود و يك لحظه راحتي نداشت، بسيار كم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تكلم نمي فرمود.
خلق نازنينش بسيار نرم بود، به اين معنا كه نه كسي را با كلام خود مي آزرد و نه به كسي اهانت مي نمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مينمود، اگر چه هم ناچيز ميبود، و هيچ نعمتي را مذمت نميفرمود، و در خصوص طعامها مذمت نميكرد و از طعم آن تعريف هم نمينمود، دنيا و ناملايمات آن هرگز او را به خشم در نميآورد، و وقتي كه حقي پايمال ميشد از شدت خشم كسي او را نميشناخت، و از هيچ چيزي پروا نداشت تا آنكه احقاق حق ميكرد، و اگر به چيزي اشاره ميفرمود با تمام كف دست اشاره مينمود، و وقتي از مطلبي تعجب ميكرد دستها را پشت و روي ميكرد و وقتي سخن ميگفت انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست ميزد، و وقتي غضب ميفرمود، روي مبارك را ميگرداند در حالتي كه چشمها را هم ميبست، و وقتي ميخنديد خندهاش تبسمي شيرين بود به طوري كه تنها دندانهاي چون تگرگش نمايان ميشد.
امام حسين عليه السلام ايشان را چنين توصيف مي كنند:
به منزل رفتنش به اختيار خود بود، و وقتي تشريف ميبرد، وقت خود را در خانه به سه جزء تقسيم ميكرد، قسمتي را براي عبادت خدا، و قسمتي را براي به سر بردن با اهلش و قسمتي را به خود اختصاص ميداد، در آن قسمتي هم كه مربوط به خودش بود، باز به كلي قطع رابطه نميكرد، بلكه مقداري از آن را به وسيله خواص خود در كارهاي عامه مردم صرف ميفرمود، و از آن مقدار چيزي را براي خود ذخيره نميكرد. از جمله سيره آن حضرت اين بود كه اهل فضل را با ادب خود ايثار ميفرمود، و هر كس را به مقدار فضيلتي كه در دين داشت احترام مينمود، و حوائجشان را برطرف ميساخت، چون حوائجشان يكسان نبود، بعضي را يك حاجت بود و بعضي را دو حاجت و بعضي را بيشتر، رسول خدا (ص) با ايشان مشغول ميشد و ايشان را سرگرم اصلاح نواققص شان ميكرد، و از ايشان در باره امورشان پرسش ميكرد، و به معارف دينيشان آشنا ميساخت، و در اين باره هر خبري كه ميداد دنبالش ميفرمود : حاضرين آنرا به غائبين برسانند، و نيز ميفرمود: حاجت كساني را كه به من دسترسي ندارند به من ابلاغ كنيد، و بدانيد كه هر كس حاجت اشخاص ناتوان و بي رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آنرا برآورده كند، خداي تعالي قدمتايش را در روز قيامت ثابت و استوار ميسازد. در مجلس آن حضرت غير اينگونه مطالب ذكر نميشد، و از كسي سخني از غير اين سنخ مطالب نميپذيرفت، مردم براي درك فيض و طلب علم شرفياب حضورش ميشدند و بيرون نميرفتند مگر اينكه دلهايشان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمايان و ادله راه حق شده بودند.
نقش امام جواد(عليه السلام) در نظام ولايي
براي اين كه نقش امام جواد(عليه السلام) به روشني در نظام ولايي و جايگاه ايشان چنان كه هست نمايان و آثار امامت وي به درستي آشكار شود مي بايست نخست جايگاه امامت در فرهنگ قرآني و شيعي دانسته شود. از اين رو پيش از ورود به مسئله ضروري است تا اين مفهوم بازخواني شود.
امام در بينش و نگرش قرآني و فرهنگ شيعي از جايگاه بس بلندي برخوردار است. امام خليفه الله و انسان معصوم كاملي است كه خود راه كمال را پيموده و به عنوان راهنما و مدير و مدبر نه تنها در خدمت انسان و بلكه هستي است تا هر كسي را به مقام و جايگاه لايق و شايسته خويش برساند.
امام و امامت را مي توان از ابعاد مختلف كلامي و عرفاني و سياسي و اجتماعي و در نظام ها و مدل هاي مختلف بررسي و جايگاه آن را شناسايي و معرفي كرد ولي آن چه درباره امام و امامت در مفهوم قرآني بيان شده آن است كه امام به عنوان خليفه و جانشين خدا بر هستي است كه به ولايت و ربوبيت طولي، همه موجودات آفرينش را به سوي كمال، هدايت و رهنمون مي گرداند.
از آن جايي كه همه هستي حتي فرشتگان به انسان كامل و معصوم سجده كرده اند و او را به عنوان خليفه الهي طوعا يا كرها اطاعت مي كنند، امام و خليفه كسي است كه مديريت ماسوي الله را به ولايت و خلافت الهي، به عهده گرفته است. از اين رو حتي شيطان رانده شده از درگاه خداوند نيز ناخواسته و علي رغم ميل و گرايش خويش، مجبور است تا تحت ولايت ايشان باشد.
در بينش قرآني و فرهنگ شيعي، جهان هستي با مركزيت زمين هرگز از خليفه الهي خالي نيست. خليفه الهي هم حجت كامل خداوند بر خلق است تا دانسته شود كه هر كسي از هر جايي مي تواند به كمال مطلق (خدا) برسد؛ زيرا انسان خاكي از پست ترين عنصر خلق شده و توانسته است با روح دميده در او به مقام و جايگاه خلافت الهي دست يابد و همگان به او سجده برده و از وي اطاعت كنند و مسخر او گردند. بنابراين كسي را نرسد كه مدعي شود كه اين ظرفيت و امكان براي وي فراهم نبوده است تا سير كمالي خويش را طي كند. از اين رو امام معصوم نه تنها حجت بر انسان هاست تا به پيروي از اين اسوه به سوي كمال تلاش كنند بلكه حجت و اسوه همه ماسوي الله مي باشد تا هر موجود و آفريده اي با بهره گيري از خليفه الهي به مقام لايق و شايسته خويش رسد.
اين گونه است كه نقش امام در نظام هستي به عنوان خليفه الهي نقش حجت است كه دليل كامل و راهي به سوي كمال است.
نقش ديگري كه براي امام در بينش و نگرش قرآني و فرهنگ شيعي تعريف مي شود اين است كه وي به عنوان ربوبيت طولي هر كسي را چنان كه شايسته است به سوي كمال مي برد و پرورش و تربيت او را به عهده مي گيرد. از اين رو آسمان ها و زمين و هر آن چه در آن است به ربوبيت طولي امام، كرها او طوعا به سوي خداوند مي روند و پرورش مي يابند.
خلق و خوي امام رضا(عليه السلام)
سيره عبادي
بر آستان مكارم اخلاقي امامي ايستادهايم، كه سومين «علي» از دودمان رسالت و شجره امامت است.
بزرگواري و كريمي كه سايه رأفت و رحمتش همه را فراگرفته است.
دوست و دشمن، دور و نزديك، به جلالت شأن و عظمت شخصيت و كرامت و بزرگواري او واقف و معترفند.
به نقل فيض كاشاني:
«مناقبش والا، صفات شريفش درخشان، مكارمش حاتم گون، طبيعت و سرشتش اخزمي[1]، اخلاقش عربي، نفس شريفش هاشمي، تبار ارجمندش نبوي است، از مزاياي او هرچه برشمارند، بزرگ تر از آن است و از مناقبش هرچه گويند والاتر از آن است.»[2]
مكارم و مناقب آن حضرت، فراتر از آن است كه در اين مختصر بگنجد.
آنچه در اين نوشتار عرضه ميشود، نمونههايي از سيره اخلاقي آن امام است كه ميتواند براي همگان به صورت يك «الگو» باشد.
به تعبير پدر ارجمندش امام كاظم عليه السلام: پس از من مقام امامت از آن فرزندم علي است كه همنام علي و علي است، علي نخست، علي بن ابيطالب است كه از آن حضرت، فهم و حلم و نصرت و مودّت و پارسايي و دينش را به ميراث برده است و علي دوم علي بن الحسين است كه محنت و صبر بر ناگواريهاي امام سجاد، به حضرت رضا رسيده است.[3]
مروري به اين نمونهها، سندي بر تجسّم آن فضايل را در شخصيت علي بن موسي الرضا نشان ميدهد:
احترام به كرامت انسان
در نگاه مكتب، انسان شرافت خاص دارد. حرمت نهادن به جايگاه والاي انسان در سيره اولياي الهي جايگاه خاص دارد. نمونههايي از سيرة حضرت رضا عليه السلام آورده ميشود كه اين جايگاه را نشان ميدهد:
مردي از اهالي بلخ ميگويد: در سفر امام رضا به خراسان همراهش بودم. روزي سفرهي غذا طلبيد و همه خدمتكاران و غلامان را بر سر سفره نشاند. گفتم: جانم به فدايت، كاش براي اينان سفرهاي جداگانه قرار ميدادي! فرمود: دست بردار! خدا يكي است، پدر و مادر همه نيز يكي است، پاداش قيامت هم بسته به اعمال است.[4]
شبي كسي مهمان حضرت رضا عليه السلام بود و مشغول صحبت بودند كه چراغ، خراب و خاموش شد. آن مرد دست دراز كرد كه چراغ را درست كند، حضرت نگذاشت و خودش به اصلاح چراغ پرداخت، سپس فرمود: ما قومي هستيم كه از مهمان خود كار نميكشيم.[5]
روزي در مجلس حضرت رضا عليه السلامكه جمع بسياري بودند و از حلال و حرام و مسائل ديگر ميپرسيدند، مردي وارد شد و خود را از دوستان آن حضرت و پدرانش معرفي كرد و اظهار داشت كه در بازگشت از حج، نفقه و پولش را گم كرده است و درخواست كمك كرد. پس از رفتن مردم و خلوت شدن مجلس، حضرت به اندرون رفت و پس از مدتي پشت درآمد و دستش را از بالاي در بيرون آورد و پرسيد: آن مرد خراساني كجاست؟ گفت: من همينجايم. حضرت دويست دينار به او داد. پس از رفتن وي، يكي از حاضران پرسيد:
اي پسر پيامبر! با آنكه هديه شما زياد بود، چرا خود را از او پنهان داشتيد؟ فرمود: از ترس اينكه مبادا خفّت و خواري سؤال را در چهرهاش ببينم![6] و اينگونه آبروي اشخاص را نزد ديگر حفظ ميكرد تا آسيبي به شخصيت و كرامت آنان وارد نشود.
ابراهيم بن عباس نقل ميكند: هرگز نديدم حضرت رضا عليه السلام در كلامش به احدي جفا كند. هيچ وقت سخن كسي را قطع نميكرد، تا او از كلام خود فارغ شود. هرگز پيش همنشينان پاي خود را دراز نميكرد، تكيه نميداد، غلامان و خدمتكاران را ناسزا نميگفت.[7]
گاهي هر سه روز يك بار ختم قرآن ميكرد و ميفرمود: اگر بخواهم ميتوانم در مدّتي كمتر ختم كنم، ولي از هيچ آيهاي نميگذرم مگر اينكه ميانديشم كجا و درباره چه چيزي نازل شده است.[8]
نماز شب و نماز شفع و وتر و نافلة صبح را هيچ وقت چه در سفر و در چه در حضر ترك نميكرد.[9]
اخلاق معاشرت
شيوه برخورد مناسب با مردم و داشتن حسن خلق و ادب و احترام و تواضع، از نقاط قوّت و الهام بخش در زندگي معصومين است. در اينجا نمونههايي سازنده و تربيتي از سلوك آن حضرت با ديگران آورده ميشود:
ابراهيم بن عباس ميگويد: هرگز نديدم كه حضرت در گفتارش به كسي جفا كند يا حرف كسي را قطع نمايد. در حدّ توان حاجت نيازمند را بر ميآورد، خندة بلند و صدادار نميكرد بلكه لبخند ميزد، كار نيك و صدقه پنهاني بخصوص در شبهاي تاريك زياد انجام ميداد.[10]
روزي وارد حمام شد. يكي از مردم كه آن حضرت را نميشناخت، از او خواست كه بر او كيسه بكشد. حضرت رضا عليه السلام نيز پذيرفت و مشغول كيسه كشيدن او شد. مردم آن شخص را متوجه ساختند كه اين مرد، علي بن موسي الرضا عليه السلام است. شروع كرد به عذرخواهي. اما حضرت كار خود را ادامه ميداد و او را دلداري ميداد تا ناراحت نباشد.[11]
بركار خادمان خويش نظارت داشت و اگر خلافي ميديد، مشفقانه تذكّر ميداد. روزي يكي از غلامان ميوهاي را ناقص خورد و به دور انداخت. حضرت فرمود: سبحان الله! اگر شما از آن بينيازيد، كساني هستند كه به آن محتاجند. آن را به كسي بدهيد كه نيازمند آن است.[12]
يك بار هم هنگام غروب، در ميان غلامانش كه كار ميكردند، سياه پوستي را ديد كه به كار مشغول است. پرسيد: او كيست؟ گفتند: ما را كمك ميكند، ما هم در آخر كار چيزي به او ميدهيم. پرسيد: ايا اجرت و مزد او را معين كردهايد؟ گفتند: نه، هرچه بدهيم راضي ميشود. حضرت با عتاب و عصبانيت فرمود: بارها گفتهام وقتي كسي را به كار ميگيريد، قبل مزد و اجرت او را معين كنيد و اگر چنين نكنيد، سه برابر حقش هم به او بدهيد، خيال ميكند كه كم دادهايد.[13]
اخلاق والاي آن حضرت سرشار از بزرگواري و كرامت بود. ميفرمود: ما خاندان «عفو» را از آل يعقوب به ارث بردهايم، «شكر» را از آل داود و «صبر» را از آل ايوب.[14]
يكي از هاشميان به نام علي بن عبدالله، خيلي دوست داشت خدمت حضرت برسد و به حضورش سلام عرض كند. اما هيبت و عظمت آن حضرت، سبب ميشد اقدام نكند. يك بار حضرت رضا عليه السلام مختصر كسالتي داشت و مردم به عيادتش ميرفتند. به علي بن عبدالله گفتند: اگر قصد ديدار و تشرّف داري، اكنون فرصت مناسبي است. وي به عيادت آن حضرت رفت. امام رضا عليه السلام خيلي به او احترام و ملاطفت كرد و خوشحالش نمود. چند وقت پس از آن، علي بن عبدالله مريض شد، حضرت رضا عليه السلام به عيادت او رفت و آن قدر نشست تا افرادي كه در خانة او بودند خارج شدند.[15] و اين نهايت ادب و لطف و تكريم او را ميرساند.
روزي مأمون به آن حضرت گفت: من فضيلت و علم و پارسايي و عبادت تو را ميدانم و تو را به خلافت شايستهتر ميشناسم. حضرت فرمود: افتخارم بندگي در آستان خداست، با زهد و پارسايي اميد نجات از شرّ دنيا را دارم و با پرهيز از حرامها به كاميابي و فوز اخروي اميد وارم و با تواضع در دنيا، اميد به رفعت و بزرگي نزد خداوند دارم.[16]
خادم او ياسر نقل ميكند: وقتي حضرت رضا عليه السلام تنها بود (و دور از برنامههاي حكومتي و تشريفات) همه همراهان و اطرافيان را از كوچك و بزرگ، دور خود جمع ميكرد، با آنان حرف ميزد و با ايشان انس ميگرفت و همدم آنان ميشد و هنگام غذا نيز همة آنان را از كوچك و بزرگ، حتي كار پردازخانه و حجامت كننده و... را هم صدا ميكرد و با خودش سر سفره مينشاند و باهم غذا ميخوردند.[1عليه السلام ]
به مهمان خويش بسيار عنايت داشت و خدمت ميكرد. يكي از اصحابش به نام محمد بن عبيدالله قمي ميگويد:
در خدمت حضرت بودم، بسيار تشنهام بود، ولي نميخواستم كه از آن حضرت آب بطلبم. حضرت خودش آب طلبيد و كمي نوشيد و به من هم داد و فرمود: اي محمد! بنوش، آب خنك و گوارايي است.[18]
خواب و استراحت
خواب و استراحت اولياي الهي نيز، زمينهاي براي نشاط جهت عبادت و تلاش بود، نه خواب غافلانه و تن پرورانه.
آن حضرت شبها كم ميخوابيد، بسيار بيداري ميكشيد و چه بسيار شبها كه تا صبح بيدار بود. شبها در رختخواب خويش، زياد تلاوت قرآن ميكرد، چون به آيهاي ميرسيد كه در آن يادي از بهشت و دوزخ بود، از خداوند بهشت ميطلبيد و از دوزخ به او پناه ميبرد.[19]
رجاء بن ضحاك نقل ميكند كه در ثلث آخر شب از بستر بر ميخاست و به تسبيح و حمد الهي و تكبير و تهليل و استغفار ميپرداخت.
امام ميفرمود: ما اهل بيت پيامبر، هنگام خواب، ده خصلت و رفتار داريم: با وضو ميخوابيم، دست راست را زير سر و صورت ميگذاريم، سي و سه بار سبحان الله، سي و سه بار الحمد الله، سي و چهار بار الله اكبر ميگوييم، رو به قبله ميخوابيم، فاتحة الكتاب، و آية الكرسي ميخوانيم، ايه "شهد الله انّه لا اله الاّ هو..." ميخوانيم و نيز سوره توحيد يا قدر.[20]
معمّر بن خلاد گويد: حضرت رضا عليه السلام با من كاري داشت. وقتي خدمتش رسيدم، فرمود: حالا برگرد، فردا بيا، آن هم پس از طلوع خورشيد، چون من پس از نماز صبح، استراحت ميكنم.[21]
اين نشان ميدهد كه آن حضرت، علاوه بر تهجّد شبانه، بين الطلوعين را هم پس از نماز صبح به دعا و ذكر ميپرداخته تا خورشيد طلوع كند و پس از اندكي استراحت، براي كارهاي عادي بر ميخاسته است.
سيره خواب اندك شب و پرداختن به راز و نياز و انس با معبود، در زندگي حضرت رسول صلوات الله عليه و اميرمؤمنان عليه السلام هم بوده و از آنان به نسل طيب و طاهرشان رسيده است.
خوراك و پوشاك
نعمت شناسي و سپاس از يك سو، تواضع و خاكساري از سوي ديگر، حرمت نهادن به بندگان خدا از ديگر سو در سيره او نسبت به خوردن و نوشيدن و آداب سفره و غذا مشهور بود. هرگاه سر سفرة غذا مينشست، همه غلامان و كارپردازان و دربانان را هم بر سر همان سفره مينشاند و با آنان غذا ميخورد.[22]
وقتي غذا براي حضرت ميآوردند، يك سيني ميطلبيد و كنار سفره ميگذاشت. آنگاه از بهترين طعامهاي سفره در آن ميگذاشت و دستور ميداد كه آن را به مساكين بدهند.[23]
ياسر، خادم او نقل ميكند: وقتي ما مشغول غذا بوديم، حضرت ما را احضار نميكرد و در پي كاري نميفرستاد، تا آنكه از غذا فارغ شويم، يا اگر سراغشان ميرفت و سر سفرة غذا بودند، ميفرمود: بلند نشويد تا غذايتان تمام شود.[24]
بدون شام، شب را سپري نميكرد، هرچند خيلي مختصر باشد، ميفرمود: اين براي قوّت جسم مفيد است.[25]
آن حضرت به خرما علاقه زياد داشت و با اشتياق ميخورد و ميفرمود: جدم رسول خدا و اجداد و نياكانم همه خرما دوست بودند. شيعيان ما هم چون از سرشت ما آفريده شده اند، خرما دوست دارند.[26]
وقتي از آب زمزم مينوشيد، ميگفت: بسم الله والحمدلله والشكر لله.
حضرت رضا عليه السلام همواره لباس را از طرف راست ميپوشيد و آن را سبب عافيت و وفور نعمت ميدانست.[ 27 ]
جامه حضرت، اغلب زبر و خشن بود، اما هنگامي كه ميخواست نزد مردم آيد، خود را آراسته ميكرد.[28]
نقش نگين آن حضرت عبارت بود از «ماشاءالله، ولا قوّة الاّ بالله»[29]
نظافت و بهداشت
به روايت معمر بن خلاّد، در دوراني كه حضرت در خراسان بود، پس از نماز صبح در مصلاي خويش مينشست و به ذكر ميپرداخت تا خورشيد طلوع كند. آنگاه پارچهاي ميآوردند كه در آن چند مسواك بود، با يكايك آنها مسواك ميكرد، آنگاه براي حضرتش كُندر ميآوردند و ميجويد، سپس قرآن تلاوت ميفرمود.[30]
نظم آن حضرت در اين زمينه هم مشهور بود. ظرف مسواكي داشت كه پنج مسواك در آن بود و بر هريك نام يكي از نمازهاي پنجگانه نوشته شده بود و هنگام هر نماز با يكي از آنها مسواك ميزد.[31]
وقتي در ثلث آخر شب براي نماز شب بر ميخاست، پس از ذكر تسبيح و حمد و استغفار، مسواك ميزد. و اين به خاطر آن است كه يكي از مستحبات قبل از وضو، مسواك هنگام سحر است.[32]
آن حضرت شيعيان را به آداب و سنني در روز جمعه فرا ميخواند، از جمله شستشوي سر و صورت با خطمي، ناخن گرفتن، كوتاه كردن شارب، عطر زدن.[33]
نهي از منكر
از آنجا كه نحوه رفتار و برخورد امام، حجّت است و مورد استناد قرار ميگيرد، در مواقع مختلف و متعدد نسبت به ناهنجاريها و خلافها حتي از بستگان نزديك خويش اعتراض ميكرد تا از انتساب به حضرت سوء استفاده نكنند و خلافهاي آنان را به حساب او نگذارند.
برادر امام به نام زيد بن موسي در مدينه دست به خروج زد و كشتار و آتش سوزي در خانه هاي عباسيان راه انداخت. او را دستگير كرده نزد مأمون فرستادند. حضرت رضا هم در برخورد با او زبان به عتاب و ملامت گشود. وقتي زيد گفت: من برادر تو و فرزند پدرت هستم. حضرت فرمود: تو تا وقتي برادر مني كه در اطاعت خداباشي.[34]
در نوبتي ديگر وقتي ديد برادرش زيد، به ناروا فخر ميفروشد و خود را به خاندان پيامبر منتسب ميدارد، فرمود: اي زيد! از خدا بترس، ما به هر مقامي كه رسيدهايم در ساية تقوا بوده است. هركس تقوا نداشته باشد و از خداوند پروا و محاسبه نداشته باشد از ما نيست، ما هم از او نيستيم. اي زيد! بپرهيز از اينكه به برخي شيعيان ما توهين كني و خوارشان سازي...[35]
روزي در حضور آن حضرت، سخن از عمويش (محمد بن جعفر) به ميان آمد. حضرت فرمود: عهد كردهام بر من و او سقف خانه سايه نيندازد (يعني با او ديدار نكنم). عمير بن يزيد ميگويد: پيش خود گفتم: او ما را به صلة رحم دعوت ميكند، ولي خودش درباره عمويش چنين ميگويد: حضرت كه با طن مر خوانده بود، نگاهي به من كرد و فرمود: اين از نيكي و «صله» است. اگر با او رفت و آمد داشته باشيم، مردم او را به خاطر اين ديدارها تصديق ميكنند و حرفهايش را ميپذيرند، ولي اگر پيش من نيايد و من به خانهاش نروم، مردم حرفهايش را نخواهند پذيرفت.[36]
اين حديث نشان ميدهد كه موضع و جايگاه آن شخص نادرست بوده و حضرت با چنين برخوردي نميخواسته او و حرفهايش را مورد تاييد قرار دهد و از ارتباطات او سوء استفاده يا سوء برداشت شود و اين هم مرحلهاي از نهي از منكر است.
امام عليه السلام حتي نسبت به رفتار مأمون عباسي هم ايراد ميگرفت و اندرز ميداد. شيخ مفيد چنين نقل ميكند: حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام وقتي كه با مأمون خلوت ميكرد و كسي در حضورشان نبود. مأمون را بسيار موعظه ميكرد و او را از خدا ميترساند و كارهاي خلاف او را تقبيح ميكرد [37 ]. مأمون نيز گرچه ظاهراً وانمود ميكرد كه نصايح و تذكرات حضرت را پذيرفته است، اما در دل و باطن ناراحت ميشد و سخنان امام بر او سنگين ميآمد.
سيره عبادي
امام رضا عليه السلام همچون پدران بزرگوارش با الهام از سيره حضرت رسول، اهل دعا و نيايش و عبادت و نماز بود و از آن لذّت ميبرد. حالات عبادي او بر محبوبيتش در دلها ميافزود. روزي مأمون از رجاء بن ضحّاك پرسيد كه حال و رفتار حضرت رضا در طول راه (مدينه تا طوس) چگونه بود؟ وي وقتي به دعاها، عبادتها و نمازهاي حضرت در طول راه اشاره كرد، مأمون گفت: اي پسر ضحاك! او بهترين، داناترين و عابد ترين مردم روي زمين است، مبادا آنچه را در طول راه از او مشاهده كردهاي براي ديگران بازگو كني، چون ميخواهم فضل او جز از زبان من آشكار نشود.[38]
به نقل ابراهيم بن عباس، حضرت رضا شبها كم ميخوابيد، بسيار روزه ميگرفت و هرگز روزة سه روز در ماه از ايشان فوت نميشد و ميفرمود: اين معادل است با روزة همه دهر.[39]
عبدالسلام بن صالح ميگويد: در سرخس، سراغ خانهاي رفتم كه حضرت رضا در آن ايام در آن محبوس بود. خواستم خدمتش برسم، گفتند: نميتواني. گفتم: چرا؟ گفته شد: چون وي در شبانه روز هزار ركعت نماز ميخواند، ساعتي را در اول روز و قبل از زوال و هنگام غروب به نماز مشغول است. در اين ساعات وي در مصلاي خويش نشسته و به مناجات با پروردگارش مشغول است. گفتم: در يكي از همين اوقات برايم اذن ورود بگير. برايم اجازه گرفت. وقتي خدمتش رسيدم، در مصلاي خود نشسته و به تفكر مشغول بود.[40]
هنگام تلاوت قرآن، هرگاه به آيه هاي "يا ايهاالذين آمنوا" ميرسيد، آهسته ميگفت: «اللهم لبيك».[41]
وقتي ميخواست وضو بگيرد، نميگذاشت كسي به او كمك كند يا آب به دستانش بريزد و ميفرمود: وضو گرفتن هم عبادت است، دوست ندارم در آن كسي با من مشاركت كند.[42]
چنان خود را در بندگي، خالص ساخته بود و محتاج به عبوديت كه قسم خورده بود هرگاه به خيالش خطور كند كه بهتر از فلان غلام سياه است، بردهاي آزاد كند و ثروتش را انفاق نمايد، مگر آنكه عمل صالحي انجام داده باشد كه به خاطر آن برتري بر آن غلام بيابد.[43]
هنگام دعا، نيايش خود را با صلوات بر محمد و آل محمد آغاز ميكرد و صلوات بر آن حضرت را مايه رحمت و تقرّب براي خود ميدانست. اغلب اوقات او همراه با ذكر خدا بود.[44]
امام صادق عليه السلام نه تنها ديگران را دعوت به كار و تلاش مىكرد، بلكه خود نيز با وجود مجالس درس و مناظرات و ... در روزهاى داغ تابستان، در مزرعهاش كار مىكرد. يكى از ياران حضرت مىگويد: آن حضرت را در باغش ديدم، پيراهن زبر و خشن بر تن و بيل در دست، باغ را آبيارى مىكرد و عرق از سر و صورتش مىريخت، گفتم: اجازه دهيد من كار كنم. فرمود: من كسى را دارم كه اين كارها را بكند ولى دوست دارم مرد در راه به دست آوردن روزى حلال از گرمى آفتاب آزار ببيند و خداوند ببيند كه من در پى روزى حلال هستم. (1)
حضرت در تجارت نيز چنين بود و بر رضايت خداوند تاكيد داشت. لذا وقتى كار پرداز او كه با سرمايه امام براى تجارت به مصر رفت و با سودى كلان برگشت، امام از او پرسيد: اين همه سود را چگونه به دست آوردهاى؟ او گفت: چون مردم نيازمند كالاى ما بودند، ما هم به قيمت گزاف فروختيم. امام فرمود: سبحان الله!
عليه مسلمانان همپيمان شديد كه كالايتان را جز در برابر هر دينار سرمايه يك دينار سود نفروشيد! امام اصل سرمايه را برداشت و سودش را نپذيرفت و فرمود: اى مصادف! چكاچك شمشيرها از كسب روزى حلال آسانتر است. (2)
حقيقت اين است كه امام در نهايت علاقه به كار و تلاش، هرگز فريفته درخشش درهم و دينار نمىشد و مىدانست كه بهترين كار از نظر خداوند تقسيم دارايى خود با نيازمندان است، حقيقتى كه ما هرگز از عمق جان بدان ايمان عملى نداشته و نداريم. امام خود درباره باغش مىفرمود: وقتى خرماها مىرسد، مىگويم ديوارها را بشكافند تا مردم وارد شوند و بخورند. همچنين مىگويم ده ظرف خرما كه بر سر هر يك ده نفر بتوانند بنشينند، آماده سازند تا وقتى ده نفر خوردند، ده نفر ديگر بيايند و هر يك، يك مد خرما بخورند. آنگاه مىخواهم براى تمام همسايگان باغ (پيرمرد، پيرزن، مريض، كودك و هر كس ديگر كه توان آمدن به باغ را نداشته) يك مد خرما ببرند. پس مزد باغبان و كارگران و ... را مىدهم و باقىمانده محصول را به مدينه آورده بين نيازمندان تقسيم مىكنم و دست آخر از محصول چهار هزار دينارى، چهارصد درهم برايم مىماند. (3)
امام همانند مردم معمولى لباس مىپوشيد و در زندگى رعايت اقتصاد را مىكرد. مىفرمود: بهترين لباس در هر زمان، لباس معمول همان زمان است. لذا (4) گاه لباس نو و گاه لباس وصلهدار بر تن مىكرد. لذا وقتى سفيان ثورى به وى اعتراض مىكرد كه: پدرت على لباسى چنين گرانبها نمىپوشيد، فرمود: زمان على عليه السلام زمان فقر و اكنون زمان غنا و فراوانى است و پوشيدن آن لباس در اين زمان، لباس شهرت است و حرام ... پس آستين خود را بالا زد و لباس زير را كه خشن بود، نشان داد و فرمود: لباس زير را براى خدا و لباس نو را براى شما پوشيدهام. (5)
با اين همه حضرت همگام و همسان با مردم بود و اجازه نمىداد، امتيازى براى وى و خانوادهاش در نظر گرفته شود. و اين ويژگى هنگام بروز بحرانهاى اقتصادى و اجتماعى بيشتر بروز مىيافت. از جمله در سالى كه گندم در مدينه ناياب شد، دستور داد گندمهاى موجود در خانه را بفروشند و از همان، نان مخلوط از آرد جو و گندم كه خوراك بقيه مردم بود، تهيه كنند و فرمود: «فان الله يعلم انى واجدان اطعمهم الحنطه على وجهها ولكنى احب ان يرانى الله قد احسنت تقدير المعيشه.»
(6) خدا مىداند كه مىتوانم به بهترين صورت نان گندم خانوادهام را تهيه كنم؛ اما دوست دارم خداوند مرا در حال برنامهريزى صحيح زندگى ببيند.
امام صادق عليه السلام در برابر ستمگران از هر طايفه و رتبهاى به سختى مىايستاد و اين شهامت را داشت كه سخن حق را به زبان آورد و اقدام حقطلبانه را انجام دهد، هر چند با عكس العمل تندى رو به رو شود. لذا وقتى منصور از او پرسيد: چرا خداوند مگس را خلق كرد؟ فرمود: تا جباران را خوار كند. و به اين ترتيب منصور را متوجه قدرت الهى كرد. (7) و آنگاه كه فرماندار مدينه در حضور بنىهاشم در خطبههاى نماز به على عليه السلام دشنام داد، امام چنان پاسخى كوبنده داد كه فرماندار خطبه را ناتمام گذاشت و به سوى خانهاش راهى شد. (8)
امام صادق عليه السلام شيعيان را به همزيستى با اهل تسنن دعوت مىكرد تا به اين طريق هم شيعيان از جامعه اكثريت منزوى نشوند و هم بتوان احكام و اصول شيعى را با ملاطفت به آنان منتقل كرد. از اين روى در مدار حق با مسامحه با آنان رفتار مىشد، اما اين سهل گرفتن هرگز به معناى زير پاى گذاشتن اصول نبود و آن جا كه مسئله اصولى در ميان بود، حضرت هرگز تسليم نمىشد. از جمله در يكى از سفرها، امام صادق عليه السلام به حيره (ميان كوفه و بصره) آمد. در آن جا منصور دوانيقى به خاطر ختنه فرزندش جمعى را به مهمانى دعوت كرده بود.
امام نيز ناگزير در آن مجلس حاضر شد. وقتى كه سفره غذا را انداختند، هنگام صرف غذا، يكى از حاضران آب خواست ولى به جاى آن، شراب آوردند، وقتى ظرف شراب را به او دادند، امام بىدرنگ برخاست و مجلس را ترك كرد و فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «ملعون مَن جلس على مائده يشرب عليها الخمر» (9) ؛ ملعون است كسى كه در كنار سفرهاى بنشيند كه در آن سفره شراب نوشيده شود.
امام حتى در مجالس عمومى خليفه نيز حاضر نمىشد؛ زيرا حكومت را غاصب مىدانست و حاضر نبود با پاى خود بدان جا برود، زيرا با اين كار از ناحق بودن آنان، چشمپوشى مىشد و تنها زمانى كه اجبار بود به خاطر مصالح اهم به آنجا مىرفت؛ لذا منصور ضمن نامهاى به وى نوشت: چرا تو به اطراف ما مانند ساير مردم نمىآيى؟ امام در پاسخ نوشت: نزد ما چيزى نيست كه به خاطر آن از تو بترسيم و بياييم، نزد تو در مورد آخرتت چيزى نيست كه به آن اميدوار باشيم. تو نعمتى ندارى كه بياييم و به خاطر آن به تو تبريك بگوييم و آنچه كه اكنون دارى آن را بلا و عذاب نمىدانى تا بياييم و تسليت بگوييم. منصور نوشت: بيا تا ما را نصيحت كنى.
امام نيز نوشت: كسى كه آخرت را بخواهد، با تو همنشين نمىشود و كسى كه دنيا را بخواهد، به خاطر دنياى خود تو را نصيحت نمىكند. (10)
آنچه به دوره امامت حضرت امام صادق عليه السلام ويژگى خاصى بخشيده، استفاده از علم بىكران امامت، تربيت دانش طلبان و بنيانگذارى فكرى و علمى مذهب تشيع است. در اين باره چهار موضوع قابل توجهاست:
الف- دانش امام.
ب- ويژگىهاى عصر آن حضرت كه منجر به حركت علمى و پايهريزى نهضت علمى شد.
ج- اولويتها در نهضت علمى.
د- شيوهها و اهداف و نتايج اين نهضت علمى.
شيخ مفيد مىنويسد: آن قدر مردم از دانش حضرت نقل كردهاند كه به تمام شهرها منتشر شده و كران تا كران جهان را فرا گرفته است و از احدى از علماى اهلبيت عليهم السلام اين مقدار احاديث نقل نشده است به اين اندازه كه از آن حضرت نقل شده. اصحاب حديث، راويان آن حضرت را با اختلاف آرا و مذاهبشان گرد آورده و عددشان به چهار هزار تن رسيده و آن قدر نشانههاى آشكار بر امامت آن حضرت ظاهر شده كه دلها را روشن و زبان مخالفان را از ايراد شبهه لال كرده است. (11)
سيد مؤمن شافعى نيز مىنويسد: مناقب آن حضرت بسيار است تا آنجا كه شمارشگر حساب ناتوان است از آن. (12)
ابوحنيفه مىگفت: من هرگز فقيهتر از جعفر بن محمد نديدهام و او حتما داناترين امت اسلامى است. (13)
حسن بن زياد مىگويد: از ابوحنيفه پرسيدم: به نظر تو چه كسى در فقه سرآمد است؟ گفت: جعفر بن محمد. روزى منصور دوانيقى به من گفت: مردم توجه زيادى به جعفر بن محمد پيدا كردهاند و سيل جمعيت به سوى او سرازير شده است. پرسشهايى دشوار آماده كن و پاسخهايش را بخواه تا او از چشم مسلمانان بيفتد. من چهل مسئله دشوار آماده كردم. هنگامى كه وارد مجلس شدم، ديدم امام در سمت راست منصور نشسته است. سلام كردم و نشستم. منصور از من خواست سوالاتم را بپرسم. من يك يك سؤال مىكردم و حضرت در جواب مىفرمود: در مورد اين مسئله، نظر شما چنين و اهل مدينه چنان است و فتواى خود را نيز مىگفتند كه گاه موافق و گاه مخالف ما بود. (14)
عصر امام صادق عليه السلام همزمان با دو حكومت مروانى و عباسى بود كه انواع تضييقها و فشارها بر آن حضرت وارد مىشد، بارها او را بدون آن كه جرمى مرتكب شود، به تبعيد مىبردند. از جمله يكبار به همراه پدرش به شام و بار ديگر در عصر عباسى به عراق رفت. يكبار در زمان سفاح به حيره و چند بار در زمان منصور به حيره، كوفه و بغداد رفت.
با اين بيان، اين تحليل كه حكومتگران به دليل نزاعهاى خود، فرصت آزار امام را نداشتند و حضرت در يك فضاى آرام به تاسيس نهضت علمى پرداخت، به صورت مطلق پذيرفتنى نيست، بلكه امام با وجود آزارهاى موسمى اموى و عباسى از هر نوع فرصتى استفاده مىكرد تا نهضت علمى خود را به راه اندازد و دليل عمده رويكرد حضرت، بسته بودن راههاى ديگر بود. چنانچه امام از ناچارى عمدا رو به تقيه مىآورد. زيرا خلفا در صدد بودند با كوچكترين بهانهاى حضرت را از سر راه خود بردارند. لذا منصور مىگفت: «هذا الشجى معترض فى الحلق»؛ جعفر بن محمد مثل استخوانى در گلو است كه نه مىتوان فرو برد و نه مىتوان بيرون افكند. بر همين اساس خلفا در صدد بودند ولو به صورت توطئه، حضرت را گرفتار و در نهايت شهيد كنند. حكايت زير دليل اين مدعى است:
جعفر بن محمد بن اشعث از اهل تسنن و دشمنان اهلبيت عليهم السلام به صفوان بن يحيى گفت: آيا مىدانى با اين كه در ميان خاندان ما هيچ نام و اثرى از شيعه نبود من چگونه شيعه شدم؟ ... منصور دوانيقى روزى به پدرم محمد بن اشعث گفت: اى محمد! يك نفر مرد دانشمند و با هوش براى من پيدا كن كه ماموريت خطيرى به او بتوانم واگذار كنم. پدرم ابن مهاجر (دايى مرا) معرفى كرد.
منصور به او گفت: اين پول را بگير و به مدينه نزد عبدالله بن حسن و جماعتى از خاندان او از جمله جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) برو و به هر يك مقدارى پول بده و بگو: من مردى غريب از اهل خراسان هستم كه گروهى از شيعيان شما در خراسان اين پول را دادهاند كه به شما بدهم مشروط بر اين كه چنين و چنان (قيام عليه حكومت) كنيد و ما از شما پشتيبانى مىكنيم. وقتى پول را گرفتند، بگو: چون من واسطه پول رساندن هستم، با دستخط خود، قبض رسيد بنويسيد و به من بدهيد. ابن مهاجر به مدينه آمد و بعد از مدتى نزد منصور برگشت. آن موقع پدرم هم نزد منصور بود. منصور به ابن مهاجر گفت: تعريف كن چه خبر؟ ابن مهاجر گفت: پولها را به مدينه بردم و به هر يك از خاندان مبلغى دادم و قبض رسيد از دستخط خودشان گرفتم غير از جعفر بن محمد (امام صادق عله السلام) كه من سراغش را گرفتم. او در مسجد مشغول نماز بود. پشت سرش نشستم او تند نمازش را به پايان برد و بى آن كه من سخنى بگويم به من گفت: اى مرد! از خدا بترس و خاندان رسالت را فريب نده كه آنها سابقه نزديكى با دولت بنى مروان دارند و همه (بر اثر ظلم) نيازمندند.
من پرسيدم: منظورتان چيست؟ آن حضرت سرش را نزديك گوشم آورد و آنچه بين من و تو بود، باز گفت. مثل اين كه او سومين نفر ما بود.
منصور گفت: «يابن مهاجر اعلم انه ليس من اهلبيت نبوة الا وفيه محدث و ان جعفر بن محمد محدثنا»؛ اى پسر مهاجر، بدان كه هيچ خاندان نبوتى نيست مگر اين كه در ميان آنها محدثى (فرشتهاى از طرف خدا كه با او تماس دارد و اخبار را به او خبر مىدهد.) هست و محدث خاندان ما جعفر بن محمد عليه السلام است.
فرزند محمد بن اشعث مىگويد: پدرم گفت: همين(اقرار دشمن) باعث شد كه ما به تشيع روى آوريم. (15)
آرى اين همه نشان از اختناق و فشارى دارد كه مانع از هر نوع اقدام عليه حكومت وقت مىشد، لذا امام به سوى تنها راه ممكن كه همان ادامه مسير پدر بزرگوارش امام باقر عليه السلام بود، روى آورد و از در دانش و علم وارد شد.
حال بايد توضيح داد كه در اين مسير حضرت، چه چيزى محتواى اين نهضت علمى را تعيين مىكرد؟
حقيقت اين است كه جريان نفاق، خطرناكترين انحرافى است كه از زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شروع شده و در آيات مختلفى بدان اشاره شده است، مانند آيات 7 و 8 سوره منافقين. اين حركت هر چند در زمان پيامبر نتوانست در صحنه اجتماعى بروز يابد، اما از اولين لحظات رحلت، تمام هجمههاى منافقان به يكباره بر سر اهلبيت عليهمالسلام فرو ريخت. لذا مرحوم علامه طباطبايى مىنويسد:
هنگامى كه خلافت از اهلبيت عليهم السلام گرفته شد، مردم روى اين جريان از آنها رويگردان شدند و اهلبيت عليهم السلام در رديف اشخاص عادى بلكه به خاطر سياست دولت وقت، مطرود از جامعه شناخته شدند و در نتيجه مسلمانها از اهلبيت عليهم السلام دور افتادند و از تربيت علمى و عملى آنان محروم شدند. البته امويان به اين هم بسنده نكردند و با نصب علماى سفارشى خود، كوشيدند از مطرح شدن ائمه اطهار عليهم السلام از اين طريق نيز جلوگيرى كنند. چنانچه معاويه رسما اعلام كرد: كسى كه علم و دانش قرآن نزد اوست، عبدالله بن سلام است و در زمان عبدالملك اعلام شد: كسى جز عطا حق فتوا ندارد و اگر او نبود، عبدالله بن نجيع فتوا دهد،از سوى ديگر مردم از تفسير قرآن نيز چون علم اهلبيت عليهمالسلام محروم ماندند با داستانهاى يهود و نصارى آميخته شد و نوعى فرهنگ التقاطى در گذر ايام شكل گرفت. رفته رفته كه قيامهاى شيعى اوج گرفت و گاه فضاهاى سياسى به دلايلى باز شد، دو نظريه قيام مسلحانه و نهضت فرهنگى در اذهان مطرح شد. چون قيامهاى مسلحانه به دليل اقتدار حكام اموى و عباسى عموما با شكست رو به رو مىشد، نهضت امام صادق عليه السلام به سوى حركتى علمى مىتوانست سوق پيدا كند تا از اين گذر علاوه بر پايان دادن به ركود و سكوت مرگبار فرهنگى، اختلاط و التقاط مذهبى و دينى و فرهنگى نيز زدوده شود. لذا اولويت در نهضت امام بر ترويج و شكوفايى فرهنگ دينى و مذهبى و پاسخگويى به شبهات و رفع التقاط شكل گرفت.
1- تربيت راويان
از گذر ممنوعيت نقل احاديث در مدت زمان طولانى توسط حكام اموى، احساس نياز شديد به نقل روايات و سخن پيامبر اكرم، اميرمومنان عليه السلام، امام صادق عليه السلام را وامىداشت به تربيت راويان در ابعاد مختلف آن روى آورد. لذا اينك از آن امام در هر زمينهاى روايت وجود دارد.
آرى، راويان با فراگرفتن هزاران حديث در علومى چون تفسير، فقه، تاريخ، مواعظ، اخلاق، كلام، طب، شيمى و ... سدى در برابر انحرافات ايجاد كردند. امام صادق عليه السلام مىفرمود: ابان بن تغلب سى هزار حديث از من روايت كرده است. پس آنها را از من روايت كنيد. (16)
محمد بن مسلم هم شانزده هزار حديث از حضرت فرا گرفت. (17) و حسن بن على وشا مىگفت: من در مسجد كوفه نهصد شيخ را ديدم كه همه مىگفتند: جعفر بن محمد برايم چنين گفت. (18)
اين حجم گسترده از راويان در واقع، كمبود روايت از منبع بىپايان امامت را در طى دورههاى مختلف توانست جبران كند و از اين حيث امام به موفقيت لازم دست يافت.
آرى، روايت از اين امام منحصر به شيعه نشد و اهل تسنن نيز روايات فراوانى در كتب خود آوردند. ابن عقده و شيخ طوسى در كتاب رجال و محقق حلى در المعتبر و ديگران آمارى دادهاند كه مجموعا راويان از امام به چهار هزار نفر مىرسند و اكثر اصول اربعماءئه از امام صادق عليه السلام است و همچنين اصول چهارصدگانه اساسى كتب اربعه شيعه (كافى، من لايحضره الفقيه، التهذيب، الاستبصار)را تشكيل دادند.
2- تربيت مبلغان و مناظره كنندگان
علاوه بر ايجاد خزائن اطلاعات (راويان) كه منابع خبرى موثق تلقى مىشدند، حضرت به ايجاد شبكهاى از شاگردان ويژه همت گمارد تا به دومين هدف خود يعنى زدودن اختلاط و التقاط همت گمارند و شبهات را از چهره دين بزدايند. هشام بن حكم، هشام بن سالم، قيس، مؤمن الطاق، محمد بن نعمان، حمران بن اعين و ... از اين دست شاگردان مبلغ هستند. براى نمونه، مناظرهاى از صدها مناظره را با هم مىخوانيم:
هشام بن سالم مىگويد: در محضر امام صادق عليه السلام بوديم كه مردى از شاميان وارد شد و به امر امام نشست. امام پرسيد: چه مىخواهى؟
گفت: به من گفتهاند شما داناترين مردم هستيد، مىخواهم چند سؤال بكنم. امام پرسيد: درباره چه چيز؟
گفت: در قرآن، از حروف مقطعه و از سكون و رفع و نصب و جر آن.
امام فرمود: اى حمران! تو جواب بده. او گفت: من مىخواهم با خودتان سخن بگويم. امام فرمود: اگر بر او پيروز شدى، بر من غلبه كردهاى! مرد شامى آن قدر از حمران سؤال كرد و جواب شنيد كه خود خسته شد و در جواب امام كه: خوب چه شد؟ گفت: مرد توانايى است. هر چه پرسيدم، جواب داد. آنگاه به توصيه امام حمران سوالى پرسيد و مرد شامى در جواب آن درمانده شد. آنگاه خطاب به حضرت گفت: در نحو و ادبيات مىخواهم با شما سخن بگويم. حضرت از ابان خواست با او بحث كند و باز آن مرد ناتوان شد. تقاضاى مباحثه در فقه كرد كه امام زرارة بن اعين را به وى معرفى كرد. در علم كلام، مؤمن الطاق، در استطاعت، حمزة بن محمد، در توحيد، هشام بن سالم و در امامت، هشام بن حكم را معرفى كردند و او مغلوب همه شد.
امام چنان خنديد كه دندانهايش معلوم شد. مرد شامى گفت: گويا خواستى به من بفهمانى در ميان شيعيانت چنين مردمى هستند. امام پاسخ داد. بلى! و در نهايت او نيز در جرگه شيعيان داخل شد. (19)
3- برخورد با انحرافات ويژه
امام علاوه بر آن دو حركت اصولى، براى رفع انحرافات ويژه نيز مىكوشيد، مانند آنچه از مرام ابوحنيفه در عراق گريبان شيعيان را گرفته بود، يعنى مذهب قياس.
چون در عراق تعداد زيادى از شيعيان نيز زندگى مىكردند و با سنىها از حيث فرهنگى و اجتماعى تا حدودى در آميخته بودند، لذا احتمال تاثيرپذيرى از قياس وجود داشت. يعنى يك آفت درونى كه مىتوانست شيعيان را تهديدكند، لذا امام در محو مبانى مذهب قياس و استحسان تلاش كرد.
مبارزه با برداشتهاى جاهلانه و قرائتهاى سليقهاى از دين نيز در مكتب امام جايگاه ويژهاى داشت و حضرت علاوه بر حركت كلى و مسير اصلى، به صورت موردى با اين انحرافات مبارزه مىكرد. از جمله آنها حكايت معروفى است كه با هم مىخوانيم:
حضرت مردى را ديد كه قيافهاى جذاب داشت و نزد مردم به تقوا مشهور بود. او دو عدد نان از دكان نانوايى دزديد و به سرعت زيرجامهاش مخفى كرد و بعد هم دو عدد انار از ميوه فروشى سرقت كرد و به راه افتاد. وقتى به مريضى مستمند رسيد، آنها را به او داد. امام صادق عليه السلام شگفتزده نزد او رفت و گفت: چه مىكنى؟ او پاسخ داد: دو عدد نان و دو عدد انار برداشتم. پس چهار خطا كردم و خدا مىفرمايد: (من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها)؛ هر كس كار بدى بكند كيفر نمىبيند مگر مثل آن را. پس من چهار گناه دارم.
از طرف ديگر چون خدا مىفرمايد: (من جاء بالحسنه فله عشرا مثالها)؛ هر كس يك كار نيك انجام دهد، برايش ده برابر ثواب هست. و من چون آن چهار چيز (دو نان و دو انار) را به فقير دادم، پس چهل حسنه دارم كه اگر چهار گناه از آن كم كنم، 36حسنه برايم مىماند!
امام در برابر اين برداشت و قرائت ناصواب كه بر عدم درك و احاطه كامل به مبانى فهم آيات بنا شده بود، پاسخ داد كه (انما يتقبل الله من المتقين)؛ خداوند كار نيك را از متقين قبول دارد. يعنى اگر اصل عمل نامشروع شد، ثوابى بر آن نمىتواند مترتب باشد.
آرى، دورى از منبع وحى و اخبار اهلبيت رسالت، سبب شد مردانى پاى به عرصه گذارند و ادعاى فضل كنند كه هرگز مبانى فكرى قرآن و دين را به خوبى نفهميدهاند و از اين روى همواره، خود و پيروانشان را به راه خطا رهنمون مىشوند.
پلك ميگشايي، شيعيانت بر بالين تو نشستهاند؛ اما پريشان و ملتهب.
اين همه شاگرد و چقدر تنها!
اين سهيل بن حسن خراساني است كه ميگويد: «چرا نشستهاي و قيام نميكني در حالي كه صد هزار شيعه در ركاب تو آمادهاند و برايت شمشير ميزنند!؟» چه سؤال تلخي! اما قاطعانه پاسخش ميدهي: «برخيز و در اين تنور بنشين!» رنگ از چهره باخته است. نميپذيرد. التماست ميكند. رو به هارون مكي ميفرمايي: «تو برو و ميان تنور بنشين!»هارون بيتأمل چنين ميكند. رو به سهيل ميفرمايي: «از همه اهل خراسان، چند نفر حاضر ميشوند، كاري را كه هارون كرد انجام دهند؟! ما خروج نميكنيم مگر زماني كه حتي پنج مخالف هم در جمع ما نباشد!» و اين يعني چقدر حق تنهاست و تو تنهاتر!
كدام زهر تلخ تر بود؟
روزگار منصور، از زهر او تلختر بود؛ زهري كه اينك در جانت نفوذ كرده و چيزي نمانده تا آخرين نفسهايت را از تو بگيرد؛ زهري كه مرثيه همواره غربت شما خاندان آفتاب در ضلالتآباد خاك بود؛ زهري كه اندوه يك عمر بيبهار زيستن را در تو، خلاصه و جانگداز روايت كرده است. پلك بر هم مينهي و ميان ضجههاي شاگردان و يارانت، بر فرشته مرگ سلام ميدهي....