اي آخرين ستاره به فردا! تو ماندهاي/
خورشيد ناپديد شد، اما تو ماندهاي
مُردند غازيان يمين و يسارمان/
سردار خستهٔ شبِ هيجا! تو ماندهاي
السابقون مصادره شد، كاخ سبز شد/
تنها تو، اي اباذر! تنها تو ماندهاي
ما گم نميشويم كه سكان به دست توست/
اي ناخداي ورطهٔ دريا! تو ماندهاي
ما هم جگر به گوشهٔ دندان گرفتهايم/
زيرا تو ـ اي شريفِ شكيبا! ـ تو ماندهاي
پايين نگاه ميكنم و جمله رفتهاند /
رو ميكنم به جانب بالا: تو ماندهاي
تنها تويي و ما به جماعت نشستهايم/
مشكور نيست سعي فرادا، تو ماندهاي
ما ماندهايم و معركه، ما ماندهايم و تيغ/
الّا همين بهانه كه: آقا! تو ماندهاي
سلام آقاجان !
شما منتظر قيام ...
و جهان منتظر ظهور شماست ...
پس به حق عمه بزرگوارتان زينب كبري (س) و سقاي دشت كربلا و ...
و براي گرفتن انتقام سيلي مادرتان ...
روزي مي رسد كه تا ابد، صبح خواهد شد...
از آن روز، ديگر شبي نيست...
و خورشيد از پس ابرهاي دلتنگي؛ پرفروغ و بي بديل درخشيدن را، به رخ هر چه
تاريكيست خواهد كشيد...
و بهار اين بار، فقط تكرار گل نيست...
كه نرگسي دل آرا به شكوفه، نشسته...
و همان بهار ابدي در راه است... راه دور نيست و چيزي به صبح نمانده...
و غنچه ها گل مي شود، وقتي بيايد...
صبح را دريابيد... بهار آمدني ست...
اين روزها...
اين روزها ؟...نه... ا ي ن ...ر و ز ه ا....
دلم مضطر است...
مضطري كه دلم را بند بند كرده...شايد هم دلم مرده است...
مضطر "هست هايي كه بايد نيست باشند"...
و "نيست هايي كه بايد هست باشند"...
دلم مضطر است...
مضطر بودن ها...آمدن ها...رفتن ها...نرسيدن ها...
و اما ذكر "امن يجيب "يادت ...دلم را "تطمئن القلوب" ميكند تا محرمت ارباب...
ميشود...؟!ميشود دلم را...؟!نه!!!دردهايم را...؟!يا اينكه نه...
اصلا ميشود رفتنم را دعا كنيد...؟!
اي آنكه در نگاهت حجمي زنور داري
كي از مسير كوچه قصد عبور داري؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنكه در حجابت درياي نور داري
من غرق در گناهم، كي مي كني نگاهم؟
برعكس چشمهايم چشمي صبور داري
از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
كوك است ساز دلها، كي ميل شور داري؟
در خواب ديده بودم، يك شب فروغ رويت
كي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟
اگر چه روز من و روزگار مي گذرد
دلم خوش است كه با ياد يار مي گذرد
چقدر خاطره انگيز و شاد و رويايي است
قطار عمر كه در انتظار مي گذرد
به ناگهانيِ يك لحظه عبور سپيد
خيال مي كنم آن تك سوار مي گذرد
كسي كه آمدني بود و هست، مي آيد
بدين اميد، زمستان، بهار، مي گذرد
نشسته ايم به راهي كه از بهشت اميد
نسيم رحمت پروردگار مي گذرد
به شوق زنده شدن، عاشقانه مي ميرم
دو باره زيستنم زين قرار مي گذرد
همان حكايت خضر است و چشمه ظلمات
شبي كه از بَرِ شب زنده دار مي گذرد
شبت هميشه شب قدر باد و، روزت خوش
كه با تو روز من و روزگار مي گذر
ندانم كجا ميكشاني مرا،
سوي آسمان يا به خاموش خاك،
نيَم در هراس از تو ، اي ناگزير!
ندانم كجا ميكشاني مرا،
ندانم كجا!
بشتاب اي منجي عالم ... بشتاب اي روح عدالت
بشتاب اي نور الهي ... به جهان كفر و ظلالت
اباصـــالح ، تويي كه ملك فقيــــرته
اباصـــالح ، تويي كه دلا اسيـــرته
جهاني تشنه حس حضور است
جهان شد در پي منجي موعود
تمناي تو در حد وفور است
رسيده بي تو دوراني به بن بست
از اين پيچ زمان وقت عبور است
جهان پر گشته از ظلم و جنايت
كه دنيا مملو از بيداد و زور است
چه وقتها كه برايت دعا نكرده دلم
چه نذرها كه براي شما نكرده دلم
چقدر نام مرا در نوافلت بردي
ولي به هيچ كدام اعتنا نكرده دلم
عجيب نيست دلم را گناه پرُ كرده است
دري به سمت مناجات وا نكرده دلم
مسافر سحر جاده هاي سجاده
بگير دست مرا تا خدا نكرده دلم
نيفتد از قلم رو به آسماني ها
به جرم كفش سلوكي كه پا نكرده دلم
درست ياد ندارم كه چندمين روز است
كه حقِ چشم خودم را ادا نكرده دلم
علي اكبر لطفيان
" اللهم عجل الوليك الفرج "