بركات ورود حضرت معصومه عليه السلام به شهر قم
حضرت فاطمه معصومه عليها السلام در روز اول ذيقعده سال 173 قمري در مدينه منوره ديده به جهان گشود. پدر بزرگوار آن حضرت، امام موسي كاظم عليه السلام و مادر گرامياش حضرت نجمه خاتون ميباشد، كه بعد از تولد حضرت رضا عليه السلام به «طاهره» ملقب گرديد. (1)
بنابراين حضرت معصومه عليها السلام با امام رضا عليه السلام خواهر و برادر ابويني هستند. در سال 201 قمري در پي انتقال اجباري امام رضا عليه السلام به خراسان، حضرت معصومه عليها السلام بعد از يك سال تحمل دوري برادر بزرگوارش از مدينه منوره عازم خراسان گرديد.
از آن جايي كه حضرت فاطمه معصومه عليها السلام پيام آور فرهنگ و معارف اهل بيت عليهم السلام و مدافع مظلوميت امامان شيعه و تداوم بخش راه پدر بزرگوارش در مبارزه با طاغوتهاي زمان بود، عوامل حكومتي بني عباس، در شهر ساوه به كاروان حامل آن حضرت حمله كرده و همراهان آن حضرت را به شهادت رساندند. حتي طبق نوشته استاد محقق شيخ جعفر مرتضي عاملي در كتاب حياة الامام الرضا عليه السلام، آن حضرت را نيز مسموم نمودند (2) .
حضرت فاطمه معصومه عليها السلام بر اثر مسموميت و شدت غم و اندوه در شهر ساوه بيمار گرديد و فرمود: مرا به شهر قم ببريد; زيرا از پدرم شنيدم كه ميفرمود: شهر قم مركز شيعيان ماست (3) . براي همين حضرت معصومه عليها السلام در 23 ربيع الاول سال 201 قمري به شهر قم وارد شده و مورد استقبال عده زيادي از مردم مشتاق و شيفته اهل بيت عليهم السلام قرار گرفت.
آن بزرگوار بعد از 17 روز اقامت در منزل موسي بن خزرج كه به «بيت النور» شهرت يافت، در دهم ربيع الثاني سال 201 هجري ديده از جهان فرو بسته و در «باغ بابلان» محل فعلي مزار آن حضرت دفن گرديد .
ازدواج پيامبر اسلام با خديجه و تجلي نور
حضرت خديجه پانزده سال قبل از عام**الفيل و شصت و هشت سال قبل از هجرت نبوي در شهر مكه ديده به جهان گشود و پس از شصت و پنج سال زندگي باشرافت و فضيلت سرانجام در تاريخ دهم رمضان سال دهم بعثت و سه سال قبل از هجرت رسول خدا به مدينه وفات يافت.
نام او خديجه، و كنيه*اش «ام هند»، نام پدرش «خويلدبن اسد» و نام مادرش «فاطمه دختر زائده بن الاصم» مي*باشد. (1)
پدر و مادر خديجه با چند واسطه به «لويّ*بن غالب» مي*رسد كه جد اعلاي پيامبر خداست و مادر خديجه «هاله» دختر عبدمناف از اجداد پيامبر اسلام است. بنابراين خديجه هم از طرف پدر و هم از سوي مادر با پيامبر اسلام هم نسب مي*باشد. (2)
القاب خديجه قبل از اسلام
1- حضرت خديجه (سلام الله عليها) انجيل به عنوان «بانوي مباركه و همدم مريم در بهشت» ياد شده است، در آنجا كه در توصيف پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) خطاب به عيسي چنين آمده: (نسله من مباركه، و هي مونس أمك في الجنه) «نسل او از مباركه (بانوي پربركت) است كه همدم مادرت مريم در بهشت مي*باشد» (3)
2- در عصر جاهليت كه وجود زن پاكدامن بسيار كم بود، حضرت خديجه به خاطر قداست و پاكي در همه ابعاد، به عنوان «طاهره» [پاك سرشت و پاك روش] خوانده مي*شد.
3- و نيز شخصيت خديجه در همان عصر آن چنان چشمگير بود كه او را با عنوان «سيده نسوان» [سرور زنان] مي*خواندند. (4)
تولد پيامبر
تولد حضرت محمد (صلي الله عليه واله) بنابر بسياري از روايات در 17 ربيع*الاول عام*الفيل (570 م)، يا به روايتي 12 همان ماه روي داد. پدر پيامبر (صلي الله عليه واله)، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبيله بزرگ قريش بودند، قبيله*اي كه بزرگان آن از نفوذ فراواني در مكه برخوردار بودند و بيشتر به بازرگاني اشتغال داشتند.
عبدالله، پدر پيامبر (صلي الله عليه واله) اندكي پيش از تولد فرزندش براي تجارت با كارواني به شام رفت و در بازگشت بيمار شد و در گذشت. بنابر رسمي كه در مكه رايج بود، محمد (صلي الله عليه واله) را به زني به نام حليمه سپردند تا در فضاي ساده و پاك باديه پرورش يابد. وي 6 ساله بود كه همراه مادر براي ديدار خويشان به يثرب (مدينه) رفت، اما آمنه نيز در بازگشت بيمار شد و در گذشت و او را در ابواء- نزديك مدينه- به خاك سپردند.
محمد (صلي الله عليه واله) از اين پس در كنف حمايت جدش عبدالمطلب قرار گرفت، اما او نيز در 8 سالگي وي در گذشت و سرپرستي محمد (صلي الله عليه واله) برعهده عمويش ابوطالب گذارده شد. ابوطالب در سفري تجارتي به شام او را با خود همراه برد كه راهبي نشانه*هاي پيامبري را در او يافت و ابوطالب را از آن امر مطلع ساخت.(5)
ازدواج پيامبر (صلي الله عليه واله)
تجربه موفقي كه پيامبر (صلي الله عليه واله) در تجارت از خود نشان داد، همچنين اعتبار و درستي او، باعث شد توجه خديجه(عليها السلام) به او جلب شود. خديجه (سلام الله عليها) زن نيكوكار، ثروتمند و زيبايي بود كه خانواده*اش به بازرگاني مشغول بودند. او محمد(صلي الله عليه واله) را استخدام كرد تا كالاهايش را در كشور سوريه به فروش برساند.
محمد (صلي الله عليه واله) در اولين سفر خود، به خوبي به وظيفه*اش عمل كرد. او هنگامي كه از سفر بازگشت، آن قدر سود كرده بود كه حتي خود خديجه(سلام الله عليها) هم تا آن موقع چنين سودي نكرده بود. خدمتكار خديجه(سلام الله عليها) كه در اين سفر، محمد (صلي الله عليه واله) را همراهي مي*كرد، پس از بازگشت، گزارش مفصلي به خديجه(سلام الله عليها) داد و از توانايي*هاي فوق*العاده محمد (صلي الله عليه واله) در كار تجارت، تعريف و تمجيد كرد.
نيت پاك محمد (صلي الله عليه واله) تأثير زيادي بر خديجه (سلام الله عليها) گذاشته بود، محمد (صلي الله عليه واله) كسي بود كه همواره چشم*ها و زبان خود را از گناه حفظ مي*كرد و همين امر باعث شد كه خديجه (سلام الله عليها) به او پيشنهاد ازدواج بدهد. محمد (صلي الله عليه واله) هم به او احترام خاصي مي*گذاشت. از آنجا كه محمد (صلي الله عليه واله) پاكدامني خديجه (صلي الله عليه واله) را ديده بود، به او پاسخ مثبت داد. خطبه عقد اين ازدواج خجسته را، ابوطالب ايراد كرد و ثمره زندگي آن*ها پس از چند سال، چهار دختر و دو پسر بود كه هر دو فرزند پسرشان در همان سال*هاي اوليه زندگي، از دنيا رفتند.
خديجه(سلام الله عليها) نه تنها همسر پيامبر، بلكه دوست و ياور او نيز بود، او اولين زني بود كه بعدها، يعني زماني كه محمد (صلي الله عليه واله) به رسالت مبعوث شد، جزء ياران پيامبر (صلي الله عليه واله) قرار گرفت.(6)
اولين زن مسلمان
پيامبر (صلي الله عليه واله) فرمودند: «مردان بسياري از لحاظ ايمان كامل شده*اند، اما زنان تنها مريم دختر عمران، آسيه همسر فرعون، خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد (صلي الله عليه واله) به كمال رسيدند. اين روايت را مسلم و بخاري و ترمذي از علماي اهل سنت بيان كرده*اند. (فصول المهمه، ص 137) (7)
گفته*اند نخستين نشانه*هاي بعثت پيامبر (صلي الله عليه واله) به هنگام 40 سالگي او، روياهاي صادقه بوده است، اما آنچه در سيره به عنوان آغاز بعثت شهرت يافته، شبي در ماه رمضان يا ماه رجب است كه فرشته وحي در غار حرا بر پيامبر (صلي الله عليه واله) ظاهر شد و بر او نخستين آيات سوره علق را خواند. بنابر روايات؛ پيامبر (صلي الله عليه واله) به شتاب به خانه بازگشت و خواست كه او را هرچه زودتر بپوشانند.
گويا براي مدتي در نزول وحي وقفه*اي ايجاد شد و همين امر پيامبر (صلي الله عليه واله) را غمناك ساخته بود، ولي اندك بعد فرشته وحي باز آمد و آن حضرت را مأمور هدايت قوم خود و اصلاح جامعه از فسادهاي ديني و اخلاقي و پاك گردانيدن خانه خدا از بتان و دل*هاي آدميان از خدايان دروغين كرد.
پيامبر (صلي الله عليه واله) دعوت به توحيد را نخست از خانواده خود آغاز كرد و اولين كسي كه به او ايمان آورد، همسرش خديجه و از مردان، پسر عمويش علي*بن*ابي طالب (ع) بود كه در آن هنگام سرپرستي او را پيامبر (صلي الله عليه واله) برعهده بود.
سه سال پس از بعثت، پيامبر (صلي الله عليه واله) دستور يافت تا همگان را از خاندان قريش گرد آورد و دعوت توحيد را در سطحي گسترده*تر مطرح سازد. در اين زمان سخت*گيري مشركان چندان شد كه پيامبر (صلي الله عليه واله) عده*اي از اصحاب را امر كرد تا به حبشه هجرت كنند و به نظر مي*رسد كه برخي از اصحاب نيز ميان حبشه و حجاز در رفت و آمد بوده*اند. (7)
آغاز زندگي مشترك
خديجه به وسيله قرابت فاميلي با رسول خدا (صلي الله عليه واله) از يك طرف و آگاهي از اخلاق حميده او در بازرگاني از طرف ديگر، و شنيدن اخبار رسالت از علماي يهود و نصاري از سوي سوم، عاشق و دلباخته معنوي پيامبر بود و لذا مشكل خود را با پسر عمويش كه عالم برجسته نصاري بود در ميان گذاشت، او دعايي نوشت و خديجه آن را زير بالش خود گذاشت و شبانه در عالم خواب پيامبر را ديد و آينده برايش روشن شد و چون چشم برگشود ديگر به خواب نرفت. سرانجام كنيزش نفيسه و به قولي خواهرش را به سراغ پيامبر فرستاد و رسماً درخواست ازدواج كرد. (8)
خديجه با تلاش پيگير و تمهيد مقدمات عاقلانه، به ويژه با تدبير پسر عمويش، ورقة بن*نوفل، سرانجام به مقصود خود رسيد، و فرزندان هاشم را كه ستارگان حجاز بودند به خانه خود جذب كرد، آنان در حالي كه رسول خدا را با تمام عزت و احترام در ميان گرفته بودند، براي اجراي عقد به حضور خديجه رسيدند، و خطبه عقد با يك برنامه جالب اجرا شد و پس از مراسم، يادگار عبدالله در كنار عمويش ابوطالب عازم خانه پيشين گشت، ولي خديجه همراه با مهر و محبت ويژه دامن محمد را گرفت و گفت «سيدي! الي بيتك فبيتي بيتك و أنا جاريتك! اي مولايم! بيا به خانه خودت، خانه من خانه تو است، و من نيز كنيز تو هستم.» خديجه به اين طريق زندگي مشترك خود را با آن حضرت شروع كرد (9)
زفاف خديجه با حضرت محمد (صلي الله عليه واله) 2 سال و 75 روز پس از بازگشت از سفر تجارت شام تحقق يافت.
در آن زمان، حضرت محمد (صلي الله عليه واله) 25 سال داشت و خديجه چهل سال بود. ابن*عباس سن ايشان را 28 سال نقل مي*كند. هر چند بعضي از مورخان اهل سنت سعي مي*كنند اين سخن را رد كنند؛ چون راوي آن يعني محمدبن صائب كلبي را ضعيف مي*دانند.
خديجه به سبب علاقه به حضرت و مقام معنوي او با ايشان ازدواج كرد و تمام دارايي و مقام و جايگاه فاميلي خود را فداي پيشرفت مقاصد همسرش ساخت.
در عقد ازدواج حضرت محمد (صلي الله عليه واله) و خديجه، عبدالله بن غنم به آن*ها چنين تبريك گفت : هنيئا مريئا يا خديجه قد جرت لك الطيرفيما كان منك باسعد. تزوجت خير البريه كلها و من ذا الذي في الناس مثل محمد؟
و بشر به البران عيسي بن مريم و موسي ابن عمران فياقرب موعد
اقرت به الكتاب قدما بانه رسول من البطحاء هادو مهتدي
گوارا باد بر تو اي خديجه كه طالع تو سعادتمند بوده و با بهترين خلايق ازدواج كردي. چه كسي در ميان مردم همانند محمد (صلي الله عليه واله) است. محمد (صلي الله عليه واله) كسي است كه حضرت عيسي و موسي به آمدنش بشارت داده*اند و كتب آسماني به پيامبري او اقرار داشتند.
و هدايت شونده است رسولي كه سر از بطحاء (مكه) در مي*آورد و او هدايت كننده (10)
" فضايل حضرت خديجه در قرآن و روايات "
الف: ايمان و فداكاري خديجه
خديجه زني با فضليت و داراي كمالات علمي و معنوي بود، و در اثر معاشرت با پسر عمويش كه عالمي دانا و دانشمند بود و به رسالت پيامبر خدا در آينده ايمان داشت، مي*دانست كه رسول خدا به پيامبري خواهد رسيد.
خديجه از علماي ديگر يهود و نصاري نيز سخناني در تأييد نبوت پيامبر شنيده بود و از همه مهم*تر در سفر بازرگاني آن حضرت به سرزمين شام از طريق غلامش «ميسره» كه همراه كاروان بود، اطلاعات زيادي از كرامات و معجزات آن بزرگوار شنيده و برعشق و ايمانش افزوده بود. لذا با ورقه بن نوفل راز دل گشود و خواهان وصلت با پيامبر شد.
همه اين*ها حاكي از ايمان خديجه به رسالت پيامبر بود كه سال*ها قبل از بعثت آن حضرت اتفاق افتاده، لذا پس از مبعوث شدن به رسالت الهي نخستين شخصي كه به وي ايمان آورد خديجه بود.
امير مومنان در «خطبه قاصعه» مي*فرمايند: روزي كه رسول خدا به پيامبري رسيد، نور اسلام به هيچ خانه*اي وارد نشد جز به خانه پيامبر و خديجه كه من سومين نفر آنان بودم كه نور وحي و رسالت را مي*ديدم و عطر نبوت را استشمام مي*كردم. (11)
خديجه از نظر ايمان و عقيده به جايي رسيده بود كه پيامبر و ملائكه او را دوست داشتند، و بر ايمان او مباهات مي*كردند، و او را افضل زنان پيامبر و جزء برترين زنان عالم و جهان معرفي مي*نمودند!
خديجه زني است كه پيامبر خدا در حق او مي*گويد: اي خديجه! خداوند متعال هر روز به وجود تو چندين بار به ملائكه*اش مباهات مي*كند. (12)
آري! خديجه زني بود كه در اثر ايمان و فداكاري به جايي رسيد كه خداوند به او سلام رساند. او نه تنها اين همه ناملايمات را تحمل كرد، بلكه تمام تلخي*هاي سياسي و اجتماعي آن روز را كه قلب نازنين پيامبر خدا (صلي الله عليه واله) را مجروح مي*ساخت ترميم نمود، و وي را در ادامه سير الهي*اش ياري داد، و مايه آرامش شوهر گشت!
ب: خديجه در قرآن
حضرت خديجه نخستين ام*المؤمنين است كه در قرآن مجيد مورد توجه بوده و به طور شخصي نيز در سوره «ضحي» آيه هشتم به نام و اوصاف او اشاره گرديده است.
قبلاً خاطر نشان گرديد كه حضرت خديجه قبل از ازدواج با پيامبر ثروتمندترين شخص جزيره*العرب بود و حدود هشتاد هزار شتر داشت و كاروان*هاي تجارتي او شب و روز در طائف و يمن و شام و مصر و ساير بلاد در حركت بودند، برده*هاي بسيار داشت كه به تجارت اشتغال داشتند.
حضرت خديجه پس از ازدواج با پيامبر همه اموالش را قبل از اسلام و بعد از آن در اختيار پيامبر گذاشت تا آن حضرت هرگونه كه خواست آن اموال را در راه خدا به مصرف برساند. و خداوند در مقام بيان نعمت*هاي خود به پيامبر اكرم از جمله مي*فرمايد: (13)
«و وجدك عائلا فأغني؛ خداوند تو را فقير يافت و بي*نياز نمود.»(14)
اين كه نام وي در آدرس مذكور در قرآن مجيد مورد عنايت قرار گرفته، در تفسيرهاي عامه و خاصه و در روايات اهل بيت آمده است، و تصريح كرده*اند كه مراد از « بي*نياز ساختن پيامبر» مال و بخشش خديجه بود كه همه را در طبق اخلاص گذاشته و براي پيشرفت دين مبين اسلام در اختيار پيامبر قرار داد. (15)
ج: خديجه در روايات
در روايات اسلامي در شأن و مقام ارجمند ام*المؤمنين حضرت خديجه كبري (سلام الله عليها) سخن فراوان با تعبيرات گوناگون به ميان آمده است.
راي نمونه به چند تعبير اشاره مي*شود:
1- پيامبر (صلي الله عليه واله) فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: اي رسول خدا! اين خديجه است، هرگاه نزد تو آمد، بر او از سوي پروردگارش و از طرف من، سلام برسان:
«و بشرها بيت في الجنه من قصب لاصخب و لانصب»
«و او را به خانه*اي از يك قطعه (از زبرجد) در بهشت كه در آن رنج و ناآرامي نيست، مژده بده» (16)
2- پيامبر اكرم در تفسير (آيه 27 مطففين) «عيناً يشرب بها المقربون؛ همان چشمه بهشتي كه مقربان از آن مي*نوشند»
فرمود: «المقربون السابقون؛ رسول الله، و علي بن ابيطالب و الأئمه، و فاطمه بنت محمد؛»
«از مردان بسياري به حد كمال رسيدند، و از زنان به درجه آخر كمال نرسيدند مگر چهار زن كه عبارتند از: آسيه، مريم، خديجه، فاطمه» (17)
3- امير مؤمنان علي (عليه السلام) فرمود:
«سادات نساء العالمين اربع: خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد و آسيه بنت مزاحم و مريم بنت عمران؛»
«سرور بانوان دو جهان چهار بانو است كه عبارتند از: خديجه، فاطمه، آسيه و مريم» (18)
پيام اين روايات اين است كه به رازهاي عظمت مقام اين بانوي ارجمند پي*ببريم و شايستگي*هاي او را بشناسيم و از او در مسير تكامل به عنوان برترين الگو، پيروي كنيم.
د: خديجه همسر رسول خدا در دنيا و آخرت
پيامبر (صلي الله عليه واله) فرمود:
«اشتاقت الجنه إلي أربع من النساء: مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم زوجه فرعون و هي زوجه النبي، في الجنه و خديجه بنت خويلد زوجه النبي في الدنيا و آلاخره و فاطمه بنت محمد» (19)
بهشت مشتاق چهار زن است: 1- مريم دختر عمران 2- آسيه دختر مزاحم- همسر فرعون، كه همسر پيامبر در بهشت است. 3- خديجه دختر خويلد همسر رسول خدا در دنيا و آخرت 4- فاطمه دختر محمد (صلي الله عليه واله)
هـ: خديجه در آئينه معراج پيامبر
طبق پاره*اي از نقل*ها، معراج پيامبر از خانه خديجه (سلام الله عليها) آغاز شد و باز گشت آن نيز در خانه خديجه روي داد.
روايت شده: امام باقر (عليه السلام) فرمود: « جبرئيل مركب براق را شبانه كنار در خانه خديجه آورد و در آن خانه به محضر رسول خدا رسيد، آن حضرت را از خانه بيرون آورد و بر مركب براق سوار نموده و از مكه به سوي بيت*المقدس سير داد ...»
مطابق پاره*اي از شواهد و قراين، پيامبر هنگام مراجعت از معراج نيز در خانه خديجه فرود آمد. (20)
براي اينكه به مقام درخشان حضرت خديجه در رابطه با مسأله معراج پيامبر بيشتر پي*ببريم نظر شما را به روايت زير جلب مي*كنم.
ابوسعيد خدري به نقل از پيامبر(صلي الله عليه واله) مي*گويد: وقتي كه در شب معراج، جبرئيل مرا به سوي آسمان*ها برد و سير داد، هنگام مراجعت به جبرئيل گفتم: «آيا حاجتي داري؟» جبرئيل گفت: «حاجت من اين است كه سلام خدا و سلام مرا به خديجه برساني» پيامبر (صلي الله عليه واله) وقتي كه به زمين رسيد، سلام خدا و جبرئيل را به خديجه ابلاغ كرد. خديجه گفت «ان الله هو السلام، و فيه السلام، و اليه السلام، و علي جبرئيل السلام؛ همانا ذات پاك خدا سلام است، و از او است سلام، و سلام به سوي او باز گردد و بر جبرئيل سلام باد.» (21)
اين مطلب بيانگر اوج مقام حضرت خديجه در پيشگاه خداست.
و: آوردن كفن از سوي خدا براي خديجه
در كتاب «الخصائص الفاطميه» نقل شده: طبق روايت مشهور هنگامي كه حضرت خديجه رحلت كرد، فرشتگان رحمت از جانب خداوند كفن مخصوصي براي خديجه نزد رسول خدا آوردند و اين علاوه بر اينكه مايه بركت براي خديجه بود، مايه تسلي خاطر رسول خدا گرديد. و به اين عنوان تقدير و تجليل جالبي از طرف خداوند به سوي حضرت خديجه به عمل آمد.
پيامبر اكرم پيكر مطهر حضرت خديجه را با آن كفن پوشانيد. سپس جنازه او را با همراهان به سوي قبرستان معلي بردند تا در كنار مادرش حضرت آمنه به خاك بسپارند. در آنجا قبري براي حضرت خديجه آماده كردند، رسول خدا در ميان آن قبر رفت و خوابيد، سپس بيرون آمد و آن گوهر پاك را در آنجا به خاك سپرد. (22)
نخستين كانون اسلامي
نخستين خانواده*ي اسلامي كه در تاريخ اسلام تأسيس شد، خانه*ي محمد (صلي الله عليه واله) و خديجه (سلام الله عليها) بود كه تعداد نفرات آن سه نفر بود: محمد (صلي الله عليه واله)، خديجه (سلام الله عليها) و علي (ع). مبارزه با كفر و بت*پرستي و اشاعه*ي دين توحيد در جهان را به عهده داشتند.
شهادت امام حسن عسگري (عليه السلام)
بار ديگر شد ز كينه زنده غم هاي مدينه
چون بقيع ، سامرا از كين خراب است قلب شيعه در اين ماتم كباب است
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260هجري نوشته اند .در كيفيت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبيدالله بن خاقان گويد روزي براي پدرم ( كه وزير معتمد عباسي بود ) خبر آوردند كه ابن الرضا - يعني حضرت امام حسن عسكري - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد .
خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه كرد . يكي از ايشان نحرير خادمبود كه از محرمان خاص خليفه بود ، امر كرد ايشان را كه پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبيبي را مقرر كرد كه هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز براي پدرم خبر آوردند كه مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولي گرديده .
پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - كه عموما اطباي مسيحي و يهودي در آن زمان بودند - امر كرد كه از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضي القضات ( داور داوران ) را طلبيد و گفت ده نفر از علماي مشهور را حاضر گردان كه پيوسته نزد آن حضرت باشند .
و اين كارها را براي آن مي كردند كه آن زهري كه به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند كه آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته ، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنكه بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29سالگي از دار فاني به سراي باقي رحلت نمود . بعد از آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زيرا شنيده بود كه فرزند آن حضرت بر عالم مستولي خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد كرد ... تا دو سال تفحص احوال او مي كردند ... .
اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسي بود كه معتصم عباسي و خلفاي قبل و بعد از او - از طريق روايات مورد اعتمادي كه به حضرت رسول الله (ص ) مي پيوست ، شنيده بودند كه از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسكري عليه السلام فرزندي پاك گهر ملقب به مهدي آخر الزمان - همنام با رسول اكرم (ص ) ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد .
بدين جهت به بهانه هاي مختلف در خانه حضرت عسكري عليه السلام رفت و آمد بسيار مي كردند ، و جستجو مي نمودند تا از آن فرزند گرامي اثري بيابند و او را نابود سازند . به راستي داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت موسي عليه السلام تكرار مي شد .
وقتى فاطمه بنت اسد در درون كعبه قرار گرفت پنج بانو نزد او آمدند در حالى كه لباس همچون حرير سفيد بر تن داشتند و عطرى خوش تر از مشك ناب از آنان شنيده مى شد.
اينان حوا و ساره و آسيه و مادر موسى بن عمران و مريم مادر عيسى (عليه السلام ) بودند .... اينان از طرف خداوند براى كمك در ولادت على (عليه السلام ) فرستاده شدند .
چرا كه نبايد زنان ناپاك مكه در ولادت چنين مولودى حضور داشته باشند، آنان رو به فاطمه كردند و گفتند: السلام عليك وليه الله : سلام بر تو اى بانويى كه از اولياى خدا هستى
فاطمه جواب سلام آنان را داد. زنان بهشتى برابر او نشستند در حالى كه هر يك ظرف عطرى از نقره در دست داشتند .
آيت الله مجتبي تهراني در سال 1316 ه.ش در خانوادهاي از اهل علم، معرفت و شهادت در تهران به دنيا آمد. پدر ايشان مرحوم آيتالله ميرزا عبدالعلي تهراني،از شاگردان مرحوم حاجشيخ عبدالكريم حائري يزدي، فقيهي مجاهد و عارفي سترگ بود كه در زمان تاريك حكومت پهلوي اوّل، با همراهي و رفاقت مرحوم آيتالله شاهآبادي بزرگ، به اقامة جماعت در مسجد جامع بازار تهران مشغول بود و در امر تربيت نفوس مستعدّ و راهنمايي سالكان الياللهتعالي اهتمام ويژه داشت.
وي طبق رسم تمامي خاندانهاي علم و معرفت، تحصيل در علوم ديني و اشتغال به علوم حوزوي را از دوران كودكي آغاز نمود و در امر تحصيل علوم، جدّيت فوقالعادهاي داشت. ايشان با هدايت و ارشاد والد بزرگوار خود، براي مدّت چهار سال به مشهد مقدّس مهاجرت كرد و در سايه الطاف حضرت عليبنموسي الرّضا(ع)مشغول به گذراندن سطح گرديد و از محضر اساتيد برجستهاي چون اديب نيشابوري بهره برد. سپس به قم مهاجرت كرد تا در حوزه نوپاي آن ديار، كه به تازگي تمامي اهل علمِ جهان تشيّع را بهسوي خود جذب ميكرد، حضور يابد و سطوح عالي دروس حوزوي را نيز به اتمام برساند.
اين عالم وارسته با جدّيت و پشتكار بسيار، دروس سطح را بهسرعت تمام كرد و در سنين نوجواني به محضر علمي بزرگاني چون امام خميني، مرحوم آيتاللهالعظمي بروجردي،آيتاللهالعظمي گلپايگاني و مرحوم علّامه طباطبايي راه يافت. در جدّيت و پشتكار معظّمله همين نكته كافي است كه به فرمودة خودشان، در زماني كه مشغول به دروس سطح بودند، دو مرتبه تمام وسائلالشيعه را مطالعه كردند تا براي شركت در درس خارج آماده شوند. ايشان با نبوغ و پشتكاري كه از خود نشان دادند، در جواني به درجة رفيع اجتهاد رسيده و بهزودي توانستند از نزديكان و خصّيصين حضرت امام قرار گيرند. مقبوليّت علمي ايشان نزد استاد خويش، بهاندازهاي بود كه حضرت امام به طلبة خوشفكر و جوان خود اجازه داد تا تقريرات و نوشتهجات درس بيعشان را جمعآوري كرده و به صورت يك اثر مستقل منتشر نمايد. ايشان در همين ايّام، كتاب مكاسب محرّمة حضرت امام، همچنين دوجلد رسائل اصولي ايشان را تنظيم و منتشر كردند.
با آنكه هنوز مدّت زيادي از استفاضة اين طلبه فاضل و جوان از محضر زعيم عالم تشيّع، حضرت آيتاللهالعظمي بروجردي نگذشته بود، اين مرجع كمنظير رحلت كرد و بار هدايت امّت را به دوش خلف صالح خويش چون حضرت امام خميني(ره) نهاد. حال كه امر خطير مرجعيّت متوجّه حضرت امام شده بود، ايشان شاگرد فاضل خود، يعني حاجآقا مجتبي تهراني را مأمور به جمعآوري فتاوا و تنظيم اوّلين نسخه از رسالة عمليه و مناسك حجّ خويش گردانيد كه در همان ايّام به چاپ رسيد و در دسترس مقّلدان قرارگرفت. حضرت استاد براي انجام اين امر مهم، ضمن بهرهگيري از دستنوشتههاي متعدّد استاد خويش، با ايشان همبحث شد و رسالهاي دقيق و علمي آماده كرد كه بعدها جزو دقيقترين رسالههاي منسوب به امام خميني مطرح گرديد. همة اين امور در زماني اتّفاق افتاد كه هنوز كمتر از بيست و پنج سال از عمر شريف حضرت استاد ميگذشت.
ايشان علاوه بر يادگيري فقه و اصول در محضر استاد بيبديل خود، چندين سال نيز از مشرب اخلاقي و عرفاني آن عارف كامل و عالم ربّاني سيراب گرديد و با ديدگاههاي اجتماعي و سياسي امام امّت بهخوبي آشنا شد. اين استضائه از خورشيد حياتبخش امام و ديگر اولياي الهي ادامه داشت تا آنكه جرقّههاي بيداري اسلاميِ ملّت ايران زده شد و امام خميني از كشور تبعيد گرديد. بعد از اين واقعة دردناك، حضرت آيتالله تهراني نيز سه سال بعد، به نجف رفت تا هم سير معنوي خود را در ساية فيوضات اميرالمؤمنين(ع) و ديگر ائمة هدي تكميل نمايد و هم از تربيت استاد خويش بيبهره نماند. امّا اين معيّت زياد طول نكشيد و حضرت امام به ايشان امر كردند كه به ايران برگشته و در تهران حضور داشته باشند. لذا ايشان در سال 1349 به زادگاه خود بازگشت و به كارهاي مهم و برزمين مانده مشغول گرديد.
حضرت استاد از زمان بازگشت به تهران، تا پيروزي انقلاب شكوهمند امامت و ولايت در ايران، ضمن اقامة جماعت در مسجد جامع بازار، تدريس سطوح عالي خود را در مدارس علمية تهران آغاز كردند و تربيت و هدايت جوانان انقلابي را بهدست گرفتند. از جلسات بسيار محرمانه با برخي انقلابيون فعّال گرفته تا جلسات عمومي اخلاق كه در برخي مقاطع زماني بهدليل ممانعت حكومت جور، تعطيل ميشد، همچنين حضور در بازار تهران و هدايت و رهبري مردم كوچه و بازار، از اهمّ فعّاليتهاي معظّمله پيش از انقلاب بود.
حضور عادّي آيت الله تهراني در تهران و فعاليّتهاي مخفي ايشان در راهنمايي و رهبري مجاهدان انقلابي، آنقدر مفيد و مؤثّر بود هنوز هم بركات آن در ميان اهالي تهران، باقي و جاري است، كه بعد از مدّتها سرّ تأكيدهاي حضرت امام مبني بر مراجعت ايشان به تهران را روشن ساخت. عنايت ويژة حضرت امام به تهران موجب گرديد كه حضرت استاد، تا امروز در عاصمةجهان تشيّع بماند و نعمتي بيبديل براي اهل اين ديار باشد.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و با آغاز ولايت و زعامت امام خميني(ره)،همچنين با توجّه به سوابق درخشان و مراودات حضرت استاد با امام امّت، انتظار ميرفت كه ايشان يكي از مسؤولين نظام اسلامي شده و گوشهاي از بار اين انقلاب را به دوش بكشند. امّا بنا به فرمودة خودشان، ايشان با دعا به درگاه خداي متعال و توسّل به حضرات معصومين، خود را از قبول مسؤوليتهاي آشكار كنار كشيدند و با حضور در صحنة نيروسازي براي انقلاب، همچنان بهصورت گمنام و مؤثّر به تربيت نيروهاي جوان و كارآمد براي انقلاب اسلامي پرداختند.
لذا جلسات درس خارج ايشان مملوّ از طلّاب سطوح عالي بود كه براي انجام وظيفه به تهران آمده بودند و از فضاي علمي قم فاصله داشتند. اين جلسات آنقدر مفيد و كمنظير بود كه بسياري از فضلا را به خود جذب كرد و حسرت دوري از فضاي علمي قم را به رضايت و شكرگزاري شركت در اين جلسات علمي تبديل نمود.
از طرفي ديگر، جلسات عمومي اخلاق و معارف اسلامي كه قبل از انقلاب نيز برپا بود و از سال 1356 بهطور منظّم و هفتگي دائر ميگرديد، مأمن بينظيري براي بسيجيان مخلص حضرت روحالله و سكّوي پرشي براي دلدادگان و حياتيافتگان انقلاب اسلامي بود كه تازه از زير يوغ جهالت ستمشاهي رهايي يافته و به نور حكومت الهي منوّر گشته بودند و بيصبرانه و مشتاقانه بهدنبال معارف عميق اسلام بودند.
نام مبارك آن حضرت، «علي» كنيهي آن حضرت «اباالحسن»، و مشهورترين القابش «زين العابدين» و «سجاد»، نام مادر آنحضرت «شهربانويه» ميباشد.
ولادت آن حضرت در سال 38 هجري بوده و حدود دو سال از عمر شريفشان ميگذشت كه جدش اميرمؤمنان عليهالسلام به شهادت رسيدند. بعد از آن مدت ده سال شاهد حوادت دوران امامت عموي خويش امام مجتبي (عليهالسلام) و پس از شهادت آن حضرت دوران ده سال امامت، كنار پدر بزرگوارشان سيدالشهداء عليهالسلام بودند.
در محرم سال 61 در جريان شهادت امام حسين در كربلا حضور داشت و بعد از آن همراه اسيران به كوفه و شام، سرپرست و تكيهگاه ايشان بود. پس از بازگشت از شام در مدينه اقامت گزيد تا آنكه در سال 94 يا 95 هجري به شهادت رسيد.
»»» خلفاي معاصر حضرت
1ـ يزيد بن معاويه (61-64 ق)
2ـ عبدالله بن زبير (61-73 ق)
3ـ معاوية بن يزيد (چند ماه از سال 64)
4ـ مروان بن حكم (نه ماه از سال 65)
5ـ عبدالملك بن مروان (65-68)
6ـ وليد بن عبدالملك (86-96)
»»» دور نمايي از زمان امام سجاد (عليهالسلام)
ـ حكومت سياه عبدالملك
بقيه در ادامه مطلب ....
حرّ، آزاد مرد نينوا
« حر بن يزيد رياحي » از سران كوفه به شمار ميرفت كه در ميان قوم خود از عزت و احترام زيادي برخوردار بود.
ابن زياد او را براي رويارويي با امام حسين عليه السلام فرا خواند و با هزار سوار به سوي كاروان او فرستاد.
«شيخ ابن نما» گزارش مي كند: هنگامي كه حر از قصر ابن زياد در كوفه خارج شد تا به استقبال امام بيايد، ندايي را شنيد كه از پشت سر ميگويد: اي حر! تو را به بهشت بشارت باد. او به پشت سر نگريست و كسي را نديد. با خود گفت: به خدا قسم، اين بشارت نيست در حالي كه من اسير به جنگ با حسين هستم. او پيوسته اين خاطره را در ذهن داشت تا هنگامي كه خدمت امام رسيد و آن داستان را بازگو كرد. امام به او فرمودند: تو به واقع به پاداش و نيكي راه يافتهاي.(1)
حرّ عليرغم اين كه براي رويارويي با امام آمده بود، اما رفتارش خالي از ادب نبود. در روز دوم محرم الحرام سال 61 هجري هنگامي كه راه را بر امام حسين عليه السلام بست و مانع از بازگشت ايشان به مدينه گرديد. امام عليهالسلام به حرّ فرمود: مادرت به عزايت بنشيند چه قصدي داري؟ حر گفت: آگاه باشيد كه به خدا قسم اگر غير شما از عرب به من آن عبارت را ميگفت - در حالي كه وضعيت او چون شما باشد - همين عبارت را به او باز ميگفتم اما به خدا قسم براي من اين (حق) نيست كه ياد مادر شما كنم مگر به نيكوترين وجهي كه ميتوانم.(2)
هنگامه درنگ
هنگامي كه حر فرياد غريبانه امام حسين عليه السلام را كه طلب ياري ميكرد شنيد، نزد عمرسعد رفت و پرسيد: آيا تو با اين مرد خواهي جنگيد؟ عمر گفت: آري به خدا قسم، با او جنگي خواهيم داشت كه دست كم، سرها قطع گردد و دستها جدا گردد.
حر گفت: شما چه خواهيد كرد؟ آيا پيشنهاد او مورد پسند شما نيست؟ ابن سعد گفت: اگر كار دست من بود (هر آينه از جنگ با او) دست ميكشيدم. اما امير تو (ابن زياد) از اين كار سر باز ميزند.
حر او را ترك كرد و به بهانه آب دادن اسب خويش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به امام حسين عليه السلام قدري نزديك شد. مهاجر پسر اوس به حر گفت: آيا تو ميخواهي كه حمله كني؟ در پاسخ اين سوال حر ساكت شد و بر خود ميلرزيد، پس در حالي كه مهاجر از اين حال حر به شك افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اگر از من درباره شجاعترين مرد كوفه سوال ميشد، تو را معرفي ميكردم، اين چه حالتي است كه در تو ميبينم؟ حر گفت: همانا خود را بين بهشت و دوزخ متحير ميبينم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چيز ديگري را انتخاب نخواهم كرد. پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوي امام حسين عليه السلام رهسپار شد.
حر بن رياحي
لحظه لقا
او به سبب آن چه پيش از آن به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مكاني بي آب و گياه وانهاده بود، سر از خجالت به پايين انداخته بود و به سوي آنها پيش ميرفت. وقتي نزد امام حسين عليه السلام رسيد به امام عرض كرد: «فدايت شوم اي پسر رسول خدا! من همان كسي هستم كه تو را از بازگشت به وطنت بازداشتم و همراهت آمدم تا تو را ناچار كردم در اين سرزمين توقف كني. گمان نميكردم پيشنهاد تو را نپذيرند و به اين سرنوشت دچارت كنند. به خدا اگر مي دانستم كار به اين جا مي كشد، هرگز به چنين كاري دست نميزدم. اكنون از كردهام به سوي خدا توبه ميكنم. آيا توبه من پذيرفته است؟»
حسين عليه السلام فرمود:« آري، خداوند توبه تو را مي پذيرد. اكنون از اسب پايين بيا.»
حر گفت:« من سواره باشم برايم بهتر است از اين كه پياده شوم. ميخواهم همچنان كه بر اسب خود سوار هستم، ساعتي با دشمن براي ياريات بجنگم تا كشته شوم.»(3)حر با اذن امام به ميدان رفت و در برابر لشگر عمر بن سعد ايستاد و گفت:« اي مردم كوفه، مادرتان در سوگتان بگريد! اين بندهي صالح خدا را فرا خوانديد و هنگامي كه به سوي شما آمد، دست از ياري او برداشتيد؟ شما كه مي گفتيد در ياري او با دشمنانش خواهيم جنگيد، اكنون رو در روي او ايستاده ايد و مي خواهيد او را بكشيد؟
راه نفس كشيدن را بر او بسته ايد، از هر سو محاصرهاش كردهايد و از رفتنش به سوي سرزمينها و شهرهاي الهي جلوگيري ميكنيد. حسين همچون اسيري است كه در دستان شما گرفتار شده؛ نه مي تواند سودي به خود برساند و نه زياني را از خود دور كند. آب فرات را كه يهود و نصاري و مجوس از آن مي آشامند و سگان و خوكهاي سياه در آن مي غلتند، بر روي حسين و زنان و كودكان و خاندانش بستهايد، تا جايي كه آنان از فرط تشنگي به حال بيهوشي افتادهاند.
چه بد رعايت محمد صلي الله عليه و آله را درباره فرزندانش كرديد! خدا در روز تشنگي محشر، شما را سيراب نكند!»
چيزي نمانده بود كه سخنان او، گروهي از سربازان عمر سعد را تحت تاثير قرار داده از جنگ با حسين عليه السلام منصرف سازد، كه سپاه عمر سعد، او را هدف تيرها قرار داد. نزد امام بازگشت و پس از لحظاتي دوباره به ميدان رفت.(4)
عروج آزادگي
حر بن يزيد به اتفاق زهير بن قين با دشمن پيكار مي كردند. هر گاه يكي از آنها در محاصره دشمن قرار مي گرفت، ديگري او را از محاصره بيرون مي آورد، و مدتي به اين گونه پيكار كردند. اسب حرّ زخمي شد اما او همچنان سواره پيكار مي كرد و رجز مي خواند تا اين كه مردي به نام "يزيد بن سفيان" كه با حر دشمني ديرينه داشت به او حمله كرد ولي حرّ به او هم امان نداد و او را از دم شمشير گذراند. پس از آن فردي به نام "ايوب بن شرح" تيري به اسب حر زد و آن را از پاي در آورد. حرّ بناچار از اسب پياده شد و پياده رزميد تا بيش از چهل نفر را به قتل رساند. در اين هنگام بود كه لشگر پياده نظام عمر بن سعد بر او حمله ور شدند و او را به شهادت رساندند. (5)
ياران امام او را در برابر خيمه شهدايي كه در راه حسين عليه السلام شهيد ميشدند قرار دادند. امام فرمود: شهادت او چون شهادت انبيا و خاندان انبياست.(6) سپس امام نظري به جانب حر افكند، او هنوز جان در بدن داشت. امام خون از صورت او برگرفت و فرمود: تو آزادهاي! همان طور كه مادرت تو را ناميده است و تو در دنيا و آخرت آزادهاي (7).
پس از آن مردي از ياران حسين در رثا و غم حرّ اشعاري را سرود كه گفته شد او علي بن الحسين عليه السلام بود(8) و برخي گفتهاند كه خود اباعبدالله الحسين عليهالسلام براي او اشعاري را سروده كه اينگونه است:
چه آزادهاي است حرّ پسر رياح؛ او در هنگام فرورفتگي تيرها بسيار شكيباست. آري آزاده خوبي است هنگامي كه حسين فرياد و ندايش بلند شد، او از جانش در صبحگاهان گذشت.(9)
گفتني است كه قطب عالم امكان حضرت ولي عصر (عج) در زيارت ناحيه مقدسه به حرّ سلام داده اند.(10)
پي نوشت:
1) مثيرالاحزان، ص60
2) مقتل الحسين خوارزمي، ج1، ص232 .
3) ابصاراليعين، ص205.
4) ارشاد مفيد، ج 2، ص 103.
5) تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص437- 440 .
6) بحارالانوار، ج10، ص117.
7) مقتل الحسين مقرم، ص303 .
8) مقتل العوالم، ص 85 .
9) امالي الصدوق، ص414، مجلس 30.
10) اقبال الاعمال، ج3، ص 78 و 344 .
منابع: پايگاه تخصصي تاريخ اسلام
دانشنامه رشد